کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گفت و گو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پراکنده گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پراکندهگوی› [قدیمی] parākndegu پریشانگو؛ بیهودهگو: ◻︎ بهایم خموشند و گویا بشر / پراکندهگوی از بهایم بتر (سعدی: ۱۵۵ حاشیه).
-
یکی گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹یکیگوی› [قدیمی] yekigu شخص موحد و خداپرست.
-
بخسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹پخسیدن› [قدیمی] baxsidan ۱. پژمردن.۲. رنجیدن.۳. گداختن: ◻︎ ای نگارین ز تو رهیت گسست / دلش را گو ببخس و گو بگداز (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۳).
-
لطیفه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] ‹لطیفهسرا› [مجاز] latifegu آنکه سخنان نغز و نیکو بگوید.
-
بیهوده گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bihudegu کسی که سخنان بیمعنی و بیفایده بگوید؛ یاوهگو.
-
گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کو› [قدیمی] go[w] ۱. دلیر؛ پهلوان: ◻︎ نگهبان بر او کرد پس اند مرد / گوِ پهلوانزاده با داغ و درد (دقیقی: ۹۰)، ◻︎ حکایت شنو کآن گوِ نامجوی / پسندیدهپی بود و فرخندهخوی (سعدی۱: ۶۰ حاشیه).۲. مهتر؛ بزرگ.۳. (اسم) = گاو
-
بذله گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مٲخوذ از عربی؟. فارسی] ‹بذلهگوی› bazlegu آنکه سخن نغز و فرحآور میگوید؛ لطیفهگو.
-
لالستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لالهستان› [قدیمی] lālestān لالهزار: ◻︎ باغ و لالستان چه باشد آستینی برفشان / باغبان را گو بیا گر گل به دامن میبری (سعدی۲: ۵۷۸).
-
سخن گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) soxangu کسی که از طرف مؤسسه یا گروهی دربارۀ کارها و درخواستهای آن سخن بگوید.
-
یاوه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹یاوهگوی› yāvegu بیهودهگو؛ کسی که سخنان بیهوده و بیمعنی بگوید؛ هرزهدرای؛ یاوهدرای.
-
غیب گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غیبگوی› qeybgu آنکه غیب گوید؛ کسی که از غیب خبر دهد و از اسرار و امور نهانی سخن بگوید.
-
پاکیزه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پاکیزهروی› [قدیمی، مجاز] pākizeru پاکرو؛ نیکورو؛ زیبا؛ خوبرو: ◻︎ خاتون خوبصورت پاکیزهروی را / نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش (سعدی: ۱۰۲).
-
افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹افسانهگوی› 'afsānegu ۱. آنکه افسانهای نقل میکند؛ گویندۀ افسانه.۲. [مجاز] کسی که حرف دروغ و باورنکردنی بزند؛ بیهودهگو.
-
خرمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xa(e)rman ۱. (کشاورزی) محصول دروشده و رویهمریخته که هنوز نکوبیده و کاه آن را جدا نکردهاند.۲. [مجاز] تودۀ چیزی.〈 خرمن ماه (مه): [قدیمی، مجاز] هالۀ ماه: ◻︎ آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشهٴ پروین به دو جو (حافظ: ۸۱۴...
-
کوفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kufte ۱. کوبیده.۲. خسته.۳. آسیبرسیده.۴. (اسم) نوعی خوراک که با برنج، نخود، سبزی، و گوشت کوبیده تهیه میشود: ◻︎ «کوفته» بر سفرۀ من گو مباش / کوفته را نان تهی «کوفته»ست (سعدی: ۱۰۳).