کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کشن› [قدیمی] gaš[a]n ۱. بسیار؛ انبوه: ◻︎ به خرده توان آتش افروختن / پس آنگه درخت گشَن سوختن (سعدی۱: ۴۸ حاشیه).۲. دارای هیکل تنومند.
-
گشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: vūšn, gūšn] [قدیمی] gošn نر؛ تخمی؛ فحل.〈 گشن دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. مایۀ آبستنی دادن؛ باردار ساختن.۲. بارور کردن درخت خرما با گرد افشاندن.〈 گشن گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] بارور شدن؛ باردار شدن؛ آبستن شدن.
-
واژههای مشابه
-
گشن خواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gošnxāh مادهای که در طلب نر باشد؛ خواهان جفتگیری.
-
گشن گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (زیستشناسی) [قدیمی] gošngiri ۱. آمیزش برای آبستن شدن؛ جفتگیری.۲. گردهافشانی در بعضی گیاهان و درختان برای بارور گشتن.
-
جستوجو در متن
-
ایغر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] [قدیمی] 'e(a)yqar ۱. نر؛ گُشن.۲. اسب نر.
-
مصعب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مصاعب و مصاعیب] [قدیمی] mos'ab ۱. اسبی که هنوز زیر بار نرفته و سواری نداده.۲. فحل؛ گشن.
-
سپاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: spāh] ‹اسپاه، اسپه، سپه› (نظامی) sepāh ۱. قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد.۲. نیروی نظامی ثابتی در ایران که بعد از انقلاب اسلامی تشکیل شد.۳. [قدیمی] لشکر؛ قشون: ◻︎ سپاه اندک و رای و دانش فزون / به از لشکر گشن بی رهنمون (ابوشکور: شاعر...
-
دار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ داشتن) dār ۱. =داشتن۲. دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبدار، پولدار، چیزدار، خزانهدار، دردار، دستهدار، راهدار، مالدار، نامدار، وامدار.〈 داروبَرد: [قدیمی، مجاز]۱. کروفر؛ گیرودار: ◻︎ بپوشید رستم سلیح نبرد / به آورد گه رفت با دارو...