کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گشتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gašti پاسبان یا نگهبانی که باید در مسافت معینی گردش و نگهبانی کند.
-
جستوجو در متن
-
فرخ روز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] farroxruz از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو بازش رای فرخروز گشتی / زمانه فرخ و فیروز گشتی (نظامی۲: ۲۰۳).
-
لوید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی؟] [قدیمی] lavid دیگ مسی بزرگ؛ پاتیل: ◻︎ دهانی فراخ و سیه چون لوید / کز او چشم بیننده گشتی سپید (نظامی۵: ۷۹۴).
-
خرخشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غرغشه، خرشه، خرجسته› [قدیمی] xarxaše ۱. اضطراب: ◻︎ خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش / گر نبودی خرخشه در نعمتش (مولوی: ۹۱۱).۲. جنگ و ستیز.
-
لانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lāne ۱. بیکاره؛ تنبل: ◻︎ کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بیطاقت / تو را دیدم به برنایی فسارآهخته و لانه (کسائی: ۵۸).۲. بیقید.
-
غشاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غساک› [قدیمی] qašāk ۱. بوی گند؛ بوی بد و ناخوش.۲. بوی بد که از دهان انسان برآید: ◻︎ از دهان تو همیآید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).
-
شخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [آرامی] ‹اشخار، شخیره› šaxār قلیا که از اشنان گرفته میشود و در صابونپزی به کار میرود: ◻︎ از نمک رنگ او گرفته قرار / خاکش از گرد شور گشته شخار (عنصری: لغت فرس۱: شخار)، ◻︎ چه باید تو را سلسبیل و رحیق / چو خرسند گشتی به سرکه و شخار؟ (ناصرخسرو۱:...
-
مشک دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] ‹مشگدانه› mo(e)škdāne ۱. (زیستشناسی) دانهای ریز و تیرهرنگ با مغزی چرب و بیطعم که مصرف دارویی دارد.۲. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو برگفتی نوای مشکدانه / ختن گشتی ز بوی مشک خانه (نظامی۱۴: ۱۸۰).
-
رنجر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: ranger] renjer ۱. مٲمور اجرای مقررات در جنگل.۲. (نظامی) تفنگدار یا گشتی سواره.۳. کسی که بیش از حد معمول دارای قدرت و توانایی باشد.۴. (نظامی) هریک از افرادی که تعلیمات خاصی به آنها داده میشود تا از هر نوع مانع بهخصوص در کوهها و جن...
-
شب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، قید) [پهلوی: šap] šab از غروب تا طلوع آفتاب که هوا تاریک است؛ فاصلۀ میان غروب خورشید تا سپیدۀ صبح: ◻︎ همیراند چون باد لشکر به راه / به رخشندهروز و شبان سیاه (فردوسی: ۸/۲۱۴).〈 شب برات: شب پانزدهم شعبان؛ شب چک.〈 شب چک: [قدیمی] = &la...