کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشاینده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گشاینده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gošāyande بازکننده.
-
جستوجو در متن
-
مفتح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mofatteh گشاینده؛ بازکننده.
-
فتاح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] fattāh ۱. گشاینده.۲. (اسم، صفت) از صفات خداوند.
-
باقر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] bāqer ۱. شکافنده؛ گشاینده؛ بازکننده.۲. (اسم) (زیستشناسی) شیر.
-
گشا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گشادن) gošā ۱. = گشادن۲. گشاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مشکلگشا، کارگشا، کشورگشا.
-
مفتح الابواب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mofattehol'abvāb ۱. گشایندۀ درها.۲. (اسم، صفت) از صفات باریتعالی.
-
باسط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] bāset ۱. گستراننده؛ گشاینده؛ فراخکننده؛ فراخیدهنده.۲. (اسم، صفت) از نامهای خداوند.
-
حلال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] hallāl ۱. گشاینده؛ حلکنندۀ مشکلات.۲. (شیمی) مادهای که مادۀ دیگر را در خود حل میکند، مانند آب و الکل.
-
دلگشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دلگشای› [مجاز] delgošā گشایندۀ دل؛ آنچه باعث نشاط و شادی و فرح و انبساط شود، مانند روی معشوق، آواز و آهنگ خوش یا جای سبزوخرم.
-
فاتح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] fāteh ۱. گشاینده کشورها در جنگ.۲. (قید) همراه با پیروز.〈 فاتح شدن: (مصدر لازم)۱. پیروز شدن.۲. غلبه کردن بر دشمن.
-
کارگشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کارگشای› [مجاز] kārgošā ١. [عامیانه] کسی که به دیگری کمک میکند و کار او را راه میاندازد؛ آنکه مشکل کسی را برطرف میسازد؛ گشایندۀ کار.٢. دلال؛ واسطه.۳. (اسم، صفت) خداوند.
-
نافه گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹نافهگشای› [قدیمی] nāfegošā ۱. آنکه نافۀ مشک را بگشاید و بوی خوش پراکنده سازد؛ نافهگشاینده: ◻︎ هوا مسیحنفس گشت و خاک نافهگشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ: ۳۵۸).۲. [مجاز] خوشبوکنندۀ هوا.