کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشاده دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گشاده دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] gošādedast ۱. سخی؛ جوانمرد.۲. مسلط.
-
واژههای مشابه
-
گشاده ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gošāde'ābru ۱. آنکه میان ابروانش باز باشد؛ ابروگشاده.۲. [مجاز] خندان؛ خوشرو.
-
گشاده پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gošādepišāni خندان؛ خوشرو.
-
گشاده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gošādexāter ۱. خوشدل.۲. روشنضمیر.
-
گشاده خد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gošādexad[d] گشادهرخسار؛ گشادهرو؛ خوشرو.
-
گشاده دستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] gošādedasti جوانمردی؛ سخاوت.
-
گشاده رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گشادهروی› gošāderu ۱. [مجاز] خوشرو؛ خندان.۲. [مقابلِ روبسته] [قدیمی] بیحجاب.
-
گشاده رویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gošāderuy(')i ۱. گشادهرو بودن.۲. [مجاز] خوشرویی.
-
گشاده زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gošādezabān زبانآور؛ فصیح؛ بلیغ؛ خوشسخن.
-
گشاده زبانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gošādezabāni زبانآوری؛ خوشسخنی؛ فصاحت.
-
گشاده میان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gošādemiyān ۱. آنکه کمربند خود را باز کرده.۲. آنکه در کار و خدمت کوتاهی کند: ◻︎ وگر گشادهمیان بودهام ز خدمت تو / نبسته بودم پیش مخالف تو میان (فرخی: ۲۸۶).
-
جستوجو در متن
-
دست باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] dastbāz ۱. گشادهدست؛ باسخاوت؛ بخشنده.۲. کسی که هرچه دارد خرج کند یا به دیگران ببخشد؛ دستودلباز.