کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گسستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گسستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم، مصدر متعدی) gosastan ۱. بریدن.۲. جدا کردن.۳. بریده شدن؛ جدا شدن: ◻︎ ورا خواندند اردوان بزرگ / که از میش بگسست چنگال گرگ (فردوسی: ۶/۱۳۹).۴. (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] پراکندن.۵. (مصدر لازم) تمام شدن؛ به پایان رسیدن.۶. (مصدر لازم) نابود شد...
-
جستوجو در متن
-
انقطاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enqetā' قطع شدن؛ بریده شدن؛ گسستن.
-
گسستنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gosastani بریدهشدنی؛ درخور گسستن.
-
دل گسل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] delgosa(e)l آنچه سبب گسستن و آزرده شدن دل شود.
-
گسیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹گسختن› gosixtan ۱. گسستن؛ پاره شدن.۲. (مصدر متعدی) پاره کردن.
-
سکستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹سگستن› [قدیمی] sokostan ۱. گسستن؛ گسیختن.۲. کنده شدن؛ جدا شدن: ◻︎ چونکه از امرودبُن میوه سکست / گشت اندر عهد و نذر خویش سست (مولوی: ۴۰۰).
-
زال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زار، زر› zāl ۱. (پزشکی) آنکه موهای سر، ابرو، و مژههایش سفید است؛ مبتلا به بیماری زالی.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن پسر: ◻︎ رشته تا یکتاست آن را زور «زالی» بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی: ۱۶۴).۳. ...
-
عاجز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ājez ۱. سست؛ ناتوان.۲. [مجاز] خسته؛ درمانده.۳. ویژگی کسی که عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد.〈 عاجز آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 عاجز شدن: ◻︎ رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر ...
-
طمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tama' ۱. زیادهخواهی؛ حرص؛ آز: ◻︎ مکن دزدی و چیز دزدان مخواه / تن از طمع مفکن به زندان و چاه (اسدی: ۲۰۲).٢. امید؛ آرزو؛ توقع؛ چشمداشت.〈 طمع برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] قطع امید کردن.〈 طمع بردن: (مصدر لازم) = 〈...
-
پیوند
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پیوستن) [پهلوی: patwand] ‹پدوند› peyvand ۱. = پیوستن۲. (اسم مصدر) اتصال؛ پیوستگی؛ همبستگی.۳. (اسم مصدر) ازدواج؛ وصلت: پیوندتان مبارک باد.۴. (اسم مصدر) (زیستشناسی) اتصال جوانه یا شاخۀ درختی به شاخه یا ساقۀ درخت دیگر که از همان نوع یا شبیه ...