کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گستاخ کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گستاخ رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gostāxro[w] ۱. روندۀ گستاخ و بیپروا.۲. آنکه طریق گستاخی پیشگیرد.
-
گستاخ رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gostāxru بیپروا؛ بیشرم.
-
گستاخ رویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gostāxruy(')i بیپروایی؛ بیشرمی.
-
گستاخ کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gostāxkār بیباک و بیپروا در انجام دادن کار.
-
گستاخ کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] gostāxkāri از روی بیباکی و بیپروایی کاری را انجام دادن: ◻︎ غرور جوانی چو از سر نشست / ز گستاخکاری فروشوی دست (نظامی۵: ۷۵۶).
-
گستاخ وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] gostāxvār گستاخمانند؛ گستاخگونه.
-
جستوجو در متن
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...