کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به گز) [قدیمی] gazin ساختهشده از چوب درخت گز.
-
گزین
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گزیدن) gozin ۱. = گزیدن۲. گزیننده (در ترکیب با کلمه دیگر): خلوتگزین، عشرتگزین.۳. گزیده؛ انتخابشده.〈 گزین کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] انتخاب کردن؛ برگزیدن.
-
واژههای مشابه
-
به گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] behgozin ۱. ویژگی کسی که چیزهای خوب را انتخاب میکند.۲. هرچیز بسیار نیکو که از میان چیزهای نیکوی دیگر انتخاب میشود؛ برگزیده.
-
گوشه گزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] gušegozin آنکه گوشهگیری کند.
-
خلوت گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xalvatgozin = خلوتنشین
-
دست گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] dastgozin ۱. [مجاز] هر چیز انتخابشده.۲. چیزی که آن را با دست جدا کرده و برگزیده باشند.
-
دانش گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānešgozin آنکه علم و دانش را برگزیند و روی به علم و فضل بیاورد؛ گزینندۀ دانش.
-
درم گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] [قدیمی] deramgozin کسی که پول خوب و بد را از هم جدا کند؛ درمگزیننده؛ درمسنج؛ صراف.
-
عزلت گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'ozlatgozin عزلتگزیننده؛ گوشهنشین.
-
جستوجو در متن
-
اخریان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'axriyān = آخریان: ◻︎ چون میدهی مرا تو عطاهای بهگزین / جز بهگزین چه آرمت از اخریان شکر (کمالالدین اسماعیل: ۸۷).
-
اصطفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اصطفاء] [قدیمی] 'estefā ۱. گزین کردن؛ برگزیدن.۲. کسی را برگزیدن و مورد محبت قرار دادن.
-
معتزل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'tazel عزلتگزین؛ کنارهگیر؛ گوشهنشین.
-
غربت گرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غربتگرای› qorbatge(a)rā آنکه مایل و راغب به غربت باشد؛ غربتگزین: ◻︎ به یاد حریفان غربت گرای / کز ایشان نبینم یکی را به جای (نظامی۵: ۷۷۵).