کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grōh] ‹گره، گروهه، گروزه› goruh ۱. جماعت.۲. جمعی از مردم.۳. دستهای از حیوانات.〈 گروه خونی: (پزشکی) نوع خون انسان یا برخی پستانداران که بر اساس وجود یا عدم آنتیژنهای خاص، بر سطح گلبولهای قرمز تقسیم بندی میشود، و شامل گروههای ...
-
واژههای مشابه
-
هم گروه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹همگروهه› hamgoruh دو یا چند تن که از یک گروه و دسته باشند.
-
جستوجو در متن
-
گروهاگروه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] goruhāgoruh گروهگروه؛ دستهدسته؛ فوجفوج.
-
گله گله
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عامیانه] gal[l]egal[l]e رمهرمه؛ گروهگروه؛ دستهدسته.
-
قنابل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَنبَِل] [قدیمی] qanābel گروههایی از مردم.
-
گره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] goroh = گروه
-
جموع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ «جمع»] [قدیمی] jomu' گروهها.
-
تحزب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (سیاسی) tahazzob ۱. گروهگروه شدن؛ دستهدسته شدن.۲. جمع شدن مردم و طرفداری کردن از مرام یا رٲی کسی.
-
اکیپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: équipe] 'ekip دسته؛ گروه.
-
احابش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَحبُش] [قدیمی] 'ahābeš گروههای سپاهان.
-
متشبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motašabbeh کسی که خود را مانند گروه یا دستهای دیگر نشان میدهد.
-
جوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹جوخه› [قدیمی] juq دسته؛ گروه.
-
فریق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] fariq گروه؛ دسته.