کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گره 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سگرمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] segerme سهگره؛ گره ابرو؛ اخم؛ خطهای پیشانی؛ چینهای پیشانی.
-
معاقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مَعقِد] [قدیمی] ma'āqed جایی که گره بسته میشود.
-
معقود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] ma'qud گرهکرده؛ بندکرده؛ بستهشده.
-
معقد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'aqqad ۱. [مجاز] سخن پوشیده و غامض؛ کلامی که تعقید داشته باشد.۲. [قدیمی] گرهدار؛ گرهبسته.۳. [قدیمی] غلیظ.
-
ربقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رَبقَة و رِبقَة] [قدیمی] rebqe ۱. حلقۀ طناب؛ گره ریسمان.۲. رشتۀ گرهدار.۳. حلقۀ رسن که بر گردن ستور میبندند.
-
سرگره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sargereh گره یا دانهای که بر سر تسبیح ببندند.
-
پرگره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porgereh ۱. دارای گرهِ بسیار.۲. پرچینوشکن.
-
تعاقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'āqod ۱. با همدیگر پیمان بستن.۲. به هم گره زدن.
-
غلج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلچ› [قدیمی] qalj گره؛ گره محکم؛ گرهی که بهآسانی گشوده نشود: ◻︎ ای آنکه عاشقی بهغماندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۳).
-
گرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gorenj ۱. چینوشکن؛ گره.۲. کنج؛ گوشه.۳. بیغوله.
-
منتشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mantašā چوب ستبر و گرهدار که قلندران و درویشان به دست میگیرند.
-
کراوات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: cravate] kerāvāt پارچۀ باریک و بلندی که با گره مخصوصی به دور یقۀ پیراهن بسته میشود.
-
مران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] morrān درختی با شاخههای راست، دراز، گرهدار، و محکم که از آن نیزه میسازند.
-
جادوزبانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] jāduzabāni =جادوسخنی: ◻︎ دلم را به زنهار زه بر زدی / به جادوزبانی گره برزدی (نظامی۵: ۹۲۳).
-
مغند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] moqond ۱. دمل؛ غده.۲. عقده؛ گره.۳. هرچیز گرد مانند گلوله.