کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرفته زبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرفته چهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گرفتهچهره› [قدیمی] gereftečehr ۱. اخمکرده.۲. [مجاز] ملول؛ غمگین.
-
گرفته خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gereftexāter گرفتهدل؛ دلتنگ؛ اندوهگین.
-
گرفته لب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gereftelab ساکت؛ خاموش؛ لبفروبسته.
-
جستوجو در متن
-
ذواللسانین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: (= صاحب دو زبان)] ‹ذولسانین› [قدیمی] zollesāneyn ۱. آنکه دو زبان بداند.۲. کسی که دو زبان فارسی و عربی را خوب بداند و به هر دو زبان شعر بگوید و چیز بنویسد.
-
پارسی زبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [جمع: پارسیزبانان] ‹فارسیزبان› pārsizabān کسی که به فارسی حرف میزند و زبان فارسی زبان مادری اوست.۲. [مجاز] ایرانی.
-
معرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'arrab لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده؛ عربیشده.
-
زبان گرفتگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) zabāngereftegi زبانگرفته بودن؛ لکنت زبان.
-
زبان گز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) zabāngaz هر چیز تندوتیز یا بسیارشیرین که وقت خوردن زبان را میگزد.
-
عجمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عجمة] [قدیمی] 'ojmat کندزبان بودن؛ لکنت زبان داشتن؛ کندزبانی؛ لکنت زبان.
-
زبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: uzvān] ‹زفان، زوان› zabān ۱. (زیستشناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده میشود و به جویدن غذا و بلع آن کمک میکند و انسان بهوسیلۀ آن حرف میزند.۲. [مجاز] لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت.〈 زب...
-
دری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به در [= دربار]) dari زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری بهصورت زبان فارسی کنونی درآمده و پس از اسلام زبان رسمی و ادبی مردم ایران شده است: ◻︎ نظامی که نظم دری کار اوست / دری نظم کردن سزاوار اوست (نظا...
-
لهجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لهجَة] lahje ۱. طرز سخن گفتن و تلفظ.۲. [قدیمی] زبان و لغتی که انسان با آن سخن میگوید؛ زبان.
-
لیسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: lištan] ‹لیشتن، لشتن› lisidan ۱. زبان به چیزی مالیدن.۲. با زبان چیزی را پاک کردن.
-
زبان رانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] zabānrāni سخنگویی؛ سخنرانی: ◻︎ این چه زبان واین چه زبانرانی است / گفته و ناگفته پشیمانی است (نظامی۱۳: ۶).