کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرفته باشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرفته چهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گرفتهچهره› [قدیمی] gereftečehr ۱. اخمکرده.۲. [مجاز] ملول؛ غمگین.
-
گرفته خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gereftexāter گرفتهدل؛ دلتنگ؛ اندوهگین.
-
گرفته لب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gereftelab ساکت؛ خاموش؛ لبفروبسته.
-
زبان گرفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zabāngerefte ۱. کسی که هنگام حرف زدن زبانش میگیرد؛ الکن.۲. [مجاز] خاموش؛ ساکت.
-
جستوجو در متن
-
بادی
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [قدیمی] bādi باشی؛ همیشه باشی: ◻︎ شاد بادی که کردیَم شادان / ای به تو خانومانم آبادان (نظامی۴: ۶۷۹).
-
باشی
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [ترکی] bāši ۱. سردسته و سرپرست شغل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حکیمباشی، منشیباشی، فراشباشی، آبدارباشی، دهباشی.۲. (اسم) [منسوخ] سردار؛ سردسته؛ سَرور.
-
مرادبخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] morādbaxš ویژگی کسی یا چیزی که مراد و آرزوی کسی را برآورده سازد: ◻︎ هزار جهد بکردم که یار من باشی / مرادبخش دل بیقرار من باشی (حافظ: ۹۱۲).
-
عشق باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'ešqbāz عاشق؛ عاشقپیشه؛ کسی که عشقبازی میکند؛ آن که کارش عشقورزی است: ◻︎ تو که در بند خویشتن باشی / عشقبازی دروغزن باشی (سعدی: ۱۳۴).
-
قورچی باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qurčibaši رئیس اسلحهخانه و قورچیان.
-
چرخچی باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. ترکی] [منسوخ] čarxčibāši در دورۀ صفویه، فرماندهِ چرخچیان.
-
خادم باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. ترکی] xādembāši سردستۀ خادمان؛ رئیس خدمتگزاران.
-
فراش باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [منسوخ] farrāšbāši سردستۀ فرّاشان؛ رئیس فرّاشان. = فَرّاش
-
مین باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [منسوخ] minbāši افسری که فرماندهِ هزار سرباز بود.
-
منشی باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [قدیمی] monšibāši رئیس منشیان؛ بزرگتر دبیران.