کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرسنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرسنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: gursak، مقابلِ سیر] ‹گرس، گسنه، گشنه› goro(e)sne ۱. انسان یا حیوان که معدهاش خالی و محتاج غذا باشد.۲. [مجاز] حریص؛ آزمند.
-
واژههای مشابه
-
گرسنه چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] goro(e)sneča(e)šm آزمند؛ حریص: ◻︎ ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت / گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت (سعدی: لغتنامه: گرسنهچشم).
-
جستوجو در متن
-
گسنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gosne = گرسنه
-
گشنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گسنه› [عامیانه] gošne = گرسنه
-
گرسنگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gorosnegi گرسنه بودن؛ گرسنیا.
-
تجوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajavvo' خود را گرسنه داشتن؛ گرسنگی کشیدن.
-
گرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gors ۱. = گرسنه۲. (حاصل مصدر) = گرسنگی
-
ناشتا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ناشتاب› nāš[e]tā ۱. شخص گرسنه که از بامداد چیزی نخورده باشد.۲. گرسنه؛ غذانخورده.〈 ناشتا شکستن: [مجاز] غذایی اندک در بامداد خوردن؛ ناشتایی خوردن.
-
مدبوغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] madbuq ۱. ویژگی پوست پیراستهشده؛ دباغتشده.۲. [مجاز] گرسنه.
-
شتا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [هندی] [قدیمی] šetā گرسنه؛ کسی که ناشتا یا ناهار نخورده باشد: ◻︎ لقمهٴ نان خویشتن نخورد / گر دو هفته همی شتا باشد (کمالالدین اسماعیل: ۴۴۹).
-
سیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sēr] sir ۱. [مقابلِ گرسنه] آنکه تازه غذا خورده و معدهاش پر است و دیگر میل به خوراک ندارد.۲. پر؛ سرشار.۳. بیزار.
-
شب چره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šabča(e)re ۱. آجیل و میوهای که در شبنشینی میخورند.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] چرای گوسفندان در شب؛ شبچرا: ◻︎ گرگ آمدهست گرسنه و دشت پُربره / افتاده در رمه، رمه رفته به شبچره (ناصرخسرو: ۲۶۸).
-
کاسه لیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] kāselis ١. آن که تهماندۀ غذا را در کاسه میلیسد: ◻︎ حسد چه میبری ای کاسهلیس بر بسحاق / برنج زرد و عسل روزی خداداد است (بسحاق اطعمه: ۱۰۳).۲. [مجاز] گرسنه.۳. [مجاز] پرخور و حریص.۴. [مجاز] پستفطرت.۵. [مجاز] چاپلوس.۶. [قد...