کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرد چیزی گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biyābāngard ۱. کسی که در بیابانها میگردد.۲. کسی که در بیابان زندگی میکند.۳. چادرنشین.
-
کناره گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ka(e)nāregard ۱. کسی که در میان جمع نباشد و خود را کنار بکشد.۲. طفیلی.
-
کوچه گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kučegard کسی که در کوچه و خیابان گردش میکند.
-
دندان گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] dandāngerd ۱. شخص طماع و حریص.۲. کسی که در معامله و دادوستد بسیار سختگیر باشد.
-
دوره گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] do[w]regard کاسب و پیشهور که در کوچه و خیابان گردش کند و کالای خود را به فروش برساند.
-
عقب گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی. فارسی] 'aqabgard ۱. برگشت به عقب؛ به عقب برگشتن؛ رو به عقب رفتن.۲. (نظامی) روی پنجۀ پای چپ به عقب چرخیدن.
-
نیم گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nimgerd ۱. نیمدایره.۲. (اسم) نوعی آجر که لبۀ آن پخ و گرد است.
-
هرزه گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) harzegard کسی که بیهوده به همهجا میرود؛ آواره؛ ولگرد.
-
خیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] xiyābāngard ویژگی کسی که بیهوده در خیابانها گردش میکند و پرسه میزند.
-
جستوجو در متن
-
طواف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tavāf ١. (فقه) دور کعبه گشتن.٢. گرد چیزی گشتن؛ پیرامون چیزی گشتن؛ دور زدن.〈 طواف نسا: (فقه) از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام میدهند و دو رکعت نماز میخوانند.
-
چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čarx ۱. وسیلهای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود میچرخد: چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل.۲. هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی: چرخ خیاطی، چرخ پنبهریسی، چرخ نخریسی.۳. هر نوع وسیلۀ کوچک چرخدار جهت حمل بار.۴. [عامیانه] ...
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...