کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گندله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] gondole هرچیز گرد مانند گلوله؛ گرد.
-
پیچنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pičande آنچه یا آنکه گرد خود یا گرد چیزی بچرخد.
-
دوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] davvār هر چیزی که گرد خود یا گرد چیز دیگر بچرخد و دور بزند؛ گردنده.
-
گردی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gerdi گرد بودن.
-
دولخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دولاخ› [قدیمی] du(o)lax ۱. گردوغبار.۲. توفان توٲم با گردوخاک.
-
استداره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استدارَة] ‹استدارت› [قدیمی] 'estedāre به شکل دایره بودن؛ گِرد بودن؛ گِردی.
-
بروشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] borušak خاک؛ گرد؛ غبار.
-
گردآوری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gerd[']āvari عمل گرد آوردن؛ جمع کردن.
-
تطوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tatavvof طواف کردن؛ گرد چیزی گردیدن.
-
تلفیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talfif فراهم آوردن؛ گرد آوردن.
-
غبارانگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qobār[']angiz گردانگیز؛ برانگیزندۀ گردوغبار.
-
پخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پخت› [قدیمی] pax ویژگی چیزی که لبۀ آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.
-
پودر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: poudre] pudr آنچه خرد شده و بهصورت گرد درآمده باشد.
-
مستدیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostadir گرد و دایرهمانند؛ مدور.
-
روان خواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] ravānxāh گدای دورهگرد؛ گدا.