کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گردنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gardande چیزی که دور خود میگردد.
-
جستوجو در متن
-
گردان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گردا› gardān گردنده؛ در حال گردیدن.
-
گردان سپهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gardānsepehr سپهر گردنده؛ آسمانِ دوار.
-
گرداگرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardāgard ۱. گردنده.۲. همیشه گردنده: ◻︎ شهر بگذاشت و عزم صومعه کرد / قانع از حکم چرخ گرداگرد (سنائی۱: ۱۴۳).
-
چرخنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) čarxande چرخزننده؛ گردنده؛ کسی یا چیزی که دور خود یا دور دیگری بچرخد.
-
دوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] davvār هر چیزی که گرد خود یا گرد چیز دیگر بچرخد و دور بزند؛ گردنده.
-
پیگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) peygard ۱. گشتن در پی چیزی.۲. (حقوق) تعقیب و بازخواست کیفری.۳. (صفت فاعلی) کسی که در پی چیزی میگردد و اثر چیزی را جستجو میکند؛ پیگردنده؛ گردنده در پی چیزی.
-
راست گردان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹راستگرداننده› [قدیمی] rāstgardān گردنده بهطرف راست؛ مایل به راست؛ متمایل بهطرف راست.
-
دایر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: دائر] dāy(')er ۱. [مقابلِ بائر] در حال فعالیت؛ برقرار.۲. [قدیمی] گردنده؛ دورزننده.
-
بلبرینگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی:ball bearing] bolb[e]ring کاسه یا حلقهای که گرداگرد آن ساچمههای فلزی دارد و در ماشینها برای جلوگیری از ساییدگی میلههای گردنده و سرعت و سهولت چرخیدن میله به کار میرود.
-
گرد
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گردیدن) gard ۱. = گردیدن۲. گردنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهانگرد، بیابانگرد، دورهگرد، ولگرد.
-
گردا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardā گردان؛ گردنده: ◻︎ بنگر به چشم خاطر و چشم سر / ترکیب خویش و گنبد گردا را (ناصرخسرو: ۱۶۷).
-
گردنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گردناج› [قدیمی] gardanā ۱. هرچیز گردنده که دور خود بچرخد.۲. سیخ کباب.۳. تکۀ گوشت که آن را به سیخ بکشند و روی آتش بگردانند.
-
سایره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: سائرَة، مؤنثِ سائر] (نجوم) [قدیمی] sāyere ستارۀ گردنده؛ سیاره: ◻︎ از اختران آسمان از ثابت و از سایره / عار آید آن استاره را کاو تافت بر کیوان تو (مولوی۲: ۷۷۸).