کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرداندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرداندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: gartānitan] ‹گردانیدن› gardāndan ۱. گردش دادن.۲. چرخانیدن.۳. چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن.۴. [مجاز] تغییر دادن.
-
جستوجو در متن
-
ادارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ادارَة] [قدیمی] 'edārat به گردش درآوردن؛ گرداندن؛ چرخاندن.
-
توجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tavajjoh رو کردن؛ روی آوردن؛ رو گرداندن به طرف چیزی.
-
غلتاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹غلتانیدن› qaltāndan کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن؛ غلت دادن؛ گردانیدن به پهلو.
-
مضمضه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مضمضَة] mazmaze آب در دهان گرداندن؛ شستن دهان با آب.
-
غراره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: غَرغَرَة] [قدیمی] qarāre عمل گرداندن آب در دهان برای پاک شدن دهان و گلو؛ غرغره.
-
پیچاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پیچانیدن› pičāndan چیزی را در چیز دیگر چرخاندن، مانندِ پیچاندن میخ پیچ در تخته یا چیز دیگر؛ گردگرداندن؛ پیچ دادن؛ تاب دادن؛ گرداندن.
-
گاشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹کاشتن› [قدیمی] gāštan گرداندن؛ برگردانیدن: ◻︎ عنان را بپیچید و برگاشت اسب/ برآمد ز لشکر یکی هایهوی (فردوسی: ۱/۱۴۳).
-
چرخاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹چرخانیدن› čarxāndan ۱. چرخ دادن.۲. گرداندن و حرکت دادن چرخ دور محور خودش.۳. [مجاز] اداره کردن.
-
تلجلج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talajloj ۱. سخن را در دهان گردانیدن؛ در گفتن مردد بودن.۲. لقمه را در دهان گرداندن.۳. متردد و دودله شدن.
-
دست گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) dastgardān ۱. عمل دستبهدست کردن و دستبهدست گرداندن.۲. [مجاز] چیزی از کسی به عاریت گرفتن و پس دادن.
-
فرادادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] farādādan ۱. دادن.۲. شرح دادن؛ بیان کردن.۳. گردانیدن.〈 پشت فرادادن: (مصدر لازم) پشت گرداندن و فرار کردن.
-
تداول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tadāvol ۱. رایج شدن.۲. [قدیمی] از یکدیگر دستبهدست گرفتن؛ چیزی را بهنوبت از همدیگر گرفتن؛ چیزی را به هم دادن و گرفتن؛ دستبهدست گرداندن.
-
هلهله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت، اسم) halhale, helhele ۱. صداهای درهم و هیاهوی مردم در جشن و شادمانی.۲. [قدیمی] صدا را در گلو گرداندن.