کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گران گوش شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گران بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerānbār ۱. انسان یا حیوانی که بار سنگین بر پشت داشته باشد.۲. [قدیمی] درخت پرمیوه.۳. [قدیمی، مجاز] شخص بردبار.۴. [قدیمی] زن آبستن.
-
گران بها
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerānbahā ۱. هرچیز گرانقیمت و کمیاب.۲. [مجاز] آنچه ارزش بسیار داشته باشد؛ بهاگیر؛ بهاور.
-
گران پایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānpāye بلندمرتبه؛ عالیرتبه؛ عالیمقام: ◻︎ ازایشان هرآن کس که پرمایه بود / به گنج و به مردی گرانپایه بود (فردوسی: ۷/۱۳۳).
-
گران پیکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerānpeykar آنکه پیکر سنگین دارد؛ سنگینوزن.
-
گران جسم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] gerānjesm ۱. سنگین؛ سنگینوزن.۲. [قدیمی، مجاز] بیمار یا سالخورده که زمینگیر باشد؛ گرانتن.
-
گران جنبش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānjombeš آنکه دیر از جا بجنبد؛ آنکه به کندی حرکت کند: ◻︎ شبی تیره چو کوهی زاغ بر سر / گرانجنبش چو زاغی کوه بر پر (نظامی۲: ۲۵۰).
-
گران چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānče(a)šm آنکه چشمان درشت دارد؛ درشتچشم.
-
گران خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gerānxāter آزردهدل؛ دلتنگ.
-
گران خرید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ ارزانخرید] gerānxarid آنچه به قیمت گران خریده شده.
-
گران خسب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānxosb آنکه دیر به خواب رود و دیر بیدار شود؛ گرانخواب: ◻︎ صبح گرانخسب سبکخیز شد / دشنه به دست از پی خونریز شد (نظامی۱: ۳۵).
-
گران خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گرانخوی› [قدیمی، مجاز] gerānxu بدخو؛ ناسازگار.
-
گران خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānxār ۱. بسیارخورنده؛ پرخور.۲. (صفت) ویژگی چیزی که خوردن یا نوشیدن آن ناگوار و دشوار باشد.
-
گران خواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gerānxāri بسیارخواری؛ پرخوری: ◻︎ همچو خمار است درد تو که نگردد جز به گرانخواری شراب شکسته (سیف اسفرنگ: مجمعالفرس: گرانخوار).
-
گران خیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سبکخیز] [قدیمی، مجاز] gerānxiz آنکه دیر از جا برخیزد؛ دیرجنب: ◻︎ از گرانخیزان خواب صبح فصل گل مباش / میرسد خوابی که بیداری فراموشت شود (رضی دانش: لغتنامه: گرانخیز).
-
گران دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سبکدست] [قدیمی، مجاز] gerāndast ویژگی آنکه کاری را بهکندی انجام دهد.