کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذراندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گذراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹گذرانیدن› gozarāndan ۱. کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن.۲. کاری را به انجام رساندن.
-
جستوجو در متن
-
امرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emrār گذرانیدن کسی از جایی یا گذراندن وقت.
-
درگذراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹درگذرانیدن› [قدیمی] dargozarāndan گذراندن؛ از حد برون بردن.
-
شب زنده داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] šabzendedāri بیدار بودن در شب؛ شب را به بیداری گذراندن.
-
مسامرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مسامَرة] [قدیمی] mosāmerat شب را با صحبت و افسانه گفتن با هم گذراندن.
-
تزجیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تزجیَة] [قدیمی] tazjiye ۱. بهنرمی دفع کردن و گذراندن.۲. روزگار گذرانیدن.
-
لذاذت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لذاذة] [قدیمی] lazāzat ۱. خوشمزه شدن.۲. خوشمزگی؛ گوارایی.۳. به شادی گذراندن.
-
بطال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] battāl ۱. یاوهگو؛ دروغگو.۲. بیکاره.۳. (قید) در حال گذراندن وقت به بیهودگی.
-
گواهی نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) go(a)vāhināme مدرکی که بر توانایی شخص در انجام کاری یا گذراندن دورهای دلالت دارد: گواهینامهٴ تحصیلی، گواهینامهٴ رانندگی.
-
تعیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'ayyoš ۱. زندگی کردن.۲. خوش گذراندن.۳. اسباب معیشت ساختن؛ کوشش برای آماده کردن وسایل زندگانی.
-
پلکیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) pel[e]kidan ۱. بهآهستگی و کندی راه رفتن یا کار کردن و خود را سرگرم ساختن.۲. زندگی کردن و وقت گذراندن نه چنانکه مطلوب است.
-
نقرات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمعِ نَقَرَة] (موسیقی) [قدیمی] naqarāt به هم فشار دادن انگشتان شست و وسطی و گذراندن ناگهانی و توٲم با فشار آنها از کنار یکدیگر برای ایجاد صدا؛ بشکن.
-
درفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دروش› de(a)rafš سیخ آهنی نوکتیز با دستۀ چوبی که در کفشدوزی برای سوراخ کردن چرم و گذراندن سوزن به کار میرود.
-
گذران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گذرا› gozarān ۱. گذرنده؛ رونده: آب گذرا، جهان گذرا.۲. ناپایدار.〈 گذران کردن: (مصدر لازم)۱. گذراندن روزگار؛ زندگانی کردن.۲. امرار معاش کردن.