کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گذران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گذرا› gozarān ۱. گذرنده؛ رونده: آب گذرا، جهان گذرا.۲. ناپایدار.〈 گذران کردن: (مصدر لازم)۱. گذراندن روزگار؛ زندگانی کردن.۲. امرار معاش کردن.
-
واژههای مشابه
-
خوش گذران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xošgozarān ویژگی کسی که زندگی را به خوشی و آسودگی میگذراند؛ عیاش.
-
جستوجو در متن
-
اپیکورین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فرانسوی: epicurien] 'epikoriyan عیاش؛ خوشگذران.
-
کامران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kāmrān ۱. عیاش؛ خوشگذران.۲. خوشبخت؛ کامکار.
-
تن آسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹تنآسای› [قدیمی، مجاز] tan[']āsā کسی که همواره در بند آسایش و آسودگی است؛ آسودهتن؛ خوشگذران.
-
تن پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] tanparast ۱. تنپرور؛ تنبل.۲. خوشگذران.
-
تن پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) tanparvar ۱. خوشگذران.۲. تنآسا؛ تنبل.
-
عیاش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ayyāš بسیار عیشکننده؛ نیکوحال؛ بسیار خوشگذران؛ اهل عیشونوش.
-
سایه نشین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) sāyenešin ۱. کسی که در سایه بنشید.۲. [مجاز] شخص بیکاره و خوشگذران که به بیکاری و بطالت عادت کرده و تن به رنج و زحمت ندهد.
-
نان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nān] nān ۱. خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد.۲. [مجاز] وسیلۀ گذران زندگی.〈 نان دوآتشه: نان برشته.〈 نان کشکین: [قدیمی] نانی که از آرد جو، باقلا، و نخود میپختند: ◻︎ ز پیشی و بیشی ندارند هوش / خورش، نان کشکین و...
-
شادخوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹شادخواره، شادخور› [قدیمی، مجاز] šādxār ۱. شادیخوار؛ شادمان؛ خوشحال: ◻︎ بادهشناس مایهٴ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد: ۵۴۲)، ◻︎ تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاجداران شدند (نظامی۵: ۹۱۰)...
-
اهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اهالی] 'ahl ۱. شایسته؛ سزاوار.۲. (اسم) خانواده.۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوموخویش؛ خاندان.۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.۵. (اسم) وابسته؛ علاقهمند؛ پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.۶. دارای ویژگیها و ا...