کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گدایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گدایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gedāy(')i کار و پیشۀ گدا: ◻︎ طمع از خلق گدایی باشد/ گر همه حاتم طایی باشد (جامی۴: ۶۶۵).
-
جستوجو در متن
-
پارسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پَرسه› [قدیمی] pārse ۱. دورهگردی برای گدایی؛ گدایی.۲. کدخدایی
-
دریوزگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) daryuzegi گدایی.
-
متکدی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motakaddi گداییکننده؛ گدا.
-
تکدی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takaddi با الحاح چیزی از مردم خواستن؛ گدایی؛ دریوزگی.
-
سپاسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از بربری] ‹ساسی› [قدیمی] sepāsi گدا؛ گداییکننده.
-
کدیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: کدیَة] [قدیمی] kodye گدایی: ◻︎ بدین دقیقه که گفتم گمان کدیه مبر / به بنده، گر چه گدایی شریعت شعر است (انوری: ۴۵).
-
دریوزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹دریوز، درویزه، درویژه، دریوش› daryuze گدایی؛ گدایی در خانهها.〈 دریوزه کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] گدایی کردن: ◻︎ نوری از پیشانی صاحبدلان دریوزه کن / شمع خود را میبری دلمرده زاین محفل چرا (صائب: ۱۹).
-
کنگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kongor گدای سمج که با پررویی و بیشرمی گدایی میکند.
-
خرمن گدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xermangedā کسی که برای گدایی بر سر خرمنها میرود؛ گدای سر خرمن.
-
مسئلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مسٲلة] mas'alat ۱. طلب؛ خواهش.۲. [قدیمی] گدایی.
-
شهروزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] šahruze گدایی که هر روز در قسمتی از شهر میگردد و گدایی میکند: ◻︎ شاهیم نه شهروزه لعلیم نه بهروزه / عشقیم نه سرمستی مستیم نه از سیکی (مولوی: مجمعالفرس: شهروزه).
-
سائل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] sā'el ۱. سؤالکننده؛ پرسشکننده.۲. خواهنده؛ کسی که طلب احسان کند.۳. (اسم، صفت) [مجاز] آنکه با گدایی چیزی از مردم بخواهد: ◻︎ چو سائل از تو بهزاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی: ۹۴).〈 سائلبهکف: [قدیمی، مجا...
-
خواست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، بن ماضیِ خواستن) [پهلوی: xvāst] xāst ۱. خواهش.۲. اراده؛ میل.۳. [قدیمی] گدایی.