کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گاه به گاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مداولت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مداوَلة] [قدیمی] modāvelat ۱. دستبهدست گشتن دولت.۲. گشتن روزگار گاه به سود این و گاه به سود آن.
-
کاجیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاژیره› (زیستشناسی) kājire گیاهی یکساله با برگهای بیضیشکل و گلهای نارنجی که گاه به جای زعفران به کار میرود؛ گلرنگ.
-
ایزدپناه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'izadpanāh پناهنده به ایزد؛ کسی که به خدا پناه ببرد؛ کسی که در پناه خدا باشد: ◻︎ پناهد به ایزد به بیگاه و گاه / نیفتد به بد مرد ایزدپناه (نظامی: ۹۳۰).
-
ذاکره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذاکرَة، مؤنثِ ذاکر] [قدیمی] zākere ۱. =ذاکر۲. (اسم) قوۀ باطنی که مطالب را در ذهن نگه میدارد و گاه به مناسبتی به یاد میآورد.
-
استافیلوکوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: staphylocoque] (زیستشناسی) 'estāfilokok دستهای از باکتریها که تعداد بیشماری از آنها بر روی پوست و جاهای نرم بدن بهصورت خوشۀ انگور به نظر میرسد و گاه باعث عفونتهای چرکی میشود.
-
دغدغک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) daqdaqak درختچهای به بلندی یک متر، دارای برگهای مرکب، گلهای زردرنگ، و دانههای قهوهایرنگ شفاف و روغندار که برگهایش مسهل است و گاه مانند برگ سنا به کار میرود؛ درگنده.
-
تز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) taz پرندهای کوچک و خوشآواز شبیه گنجشک؛ صعوه: ◻︎ چون لطیف آید به گاه نوبهار / بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز (رودکی: ۵۲۳).
-
پژاگن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پژاگین، فژاگن، فژاگین› [قدیمی] pažāgen چرکین؛ چرکآلود؛ پلید؛ پژوین: ◻︎ لطیف و جوانم چو گل به گاه بهار / پژاگن نیَم سالخورده نیَم (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۸).
-
نا
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) nā به ابتدای کلمه میپیوندد و معنی آن را منفی میکند: ناآ گاه، نااستوار، نادرست، ناراست، ناپسندیده، ناتوان، نابینا، ناشکیبا، ناشناس، نارس، نامحرم، ناموافق، نااصل، نااهل، نابالغ.
-
جسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ja(e)ste ۱. جهیده.۲. گریخته.۳. رهاشده.〈 جستهجسته: کمکم؛ بهتدریج.〈 جستهگریخته:۱. بهطور پراکنده.۲. گاه و بیگاه حرفی را در ضمن صحبت به زبان آوردن.
-
پازند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pāzand ۱. ترجمۀ زند به فارسی.۲. شرح و تفسیری که مانند حاشیه در پای اوراق زند نوشتهاند و آن به زبان پهلوی و غالباً با لغات فارسی و به خط اوستایی و گاه به خط فارسی بوده: ◻︎ گویند نخستین سخن از نامهٴ پازند / آن است که با مردم نااصل مپیوند (لبیبی...
-
ویتامین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: vitamine] (زیستشناسی) vitāmin ترکیبات آلی مختلفی که در اغلب مواد غذایی وجود دارد و به دلیل نقش موثر در فرایندهای سوختوساز بدن، کمبود هر یک از آنها میتواند موجب ضعف و سستی و گاه بیماری شود.
-
سکته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَکتَة] se(a)kte ۱. (پزشکی) عارضهای ناگهانی به دنبال مسدود شدن رگهای خونرسان قلب یا مغز که با بیهوشی، بیحسی، فلج، و یا مرگ همراه است.۲. درنگ؛ وقفه.۳. (ادبی) در عروض، ناهنجاری اندک و بر هم خوردن وزن شعر.۴. سکوت نابهجا در آواز.&l...
-
ریگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) rig سنگریزه؛ خردهسنگ؛ شن.〈 ریگ روان: (زمینشناسی) ریگهایی که در بیابان به سبب وزش باد از طرفی به طرف دیگر میرود و گاه بر روی هم جمع میشود و تشکیل تل و پشته میدهد: ◻︎ در بیابان خشک و ریگ روان / تشنه را در دهان چه دُر چه...
-
خرچنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: karčang] xarčang ۱. (زیستشناسی) جانوری سختپوست با چنگالهای دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره، و دو چشم پایهدار که به یک پهلو حرکت میکند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی میکند.۲. (نجوم) = سرطان