کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کُیان) [قدیمی] koyāni مانند خیمه؛ گنبدی؛ مدور.
-
کیانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کیان۳) [قدیمی] kiyāni مربوط به طبیعت؛ طبیعی.
-
کیانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کیان، سلسلۀ پادشاهان داستانی ایران) ki(e)yāni ۱. شاهنشاهی؛ شاهی: تاج کیانی، کلاه کیانی.۲. [مجاز] برازندۀ پادشاهان.
-
جستوجو در متن
-
نشاختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹نشاستن، بنشاختن، نشاخیدن› [قدیمی] nešāxtan ۱. نشاندن؛ نشانیدن.۲. جا دادن: ◻︎ به فرِّ کیانی یکی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت (فردوسی: ۱/۴۴).
-
خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xvarreh] ‹خوره› [قدیمی] xorre = فَرّه: ◻︎ خُره از رویشان افزونتر آمد / تو گویی کآفتاب آنجا برآمد (زراتشتبهرام: لغتنامه: خره).〈 خرۀ کیانی: [قدیمی] = فَرّه 〈 فرۀ ایزدی
-
کی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kay] [قدیمی] key ۱. هریک پادشاهان کیانی، مانندِ کیقباد، کیکاووس، کیخسرو.۲. [جمع: کیان] پادشاه بزرگ؛ شاهنشاه: ◻︎ کیکردار بر اورنگ بزرگی بنشین / میگردان که جهان یاوه و گردان استا (دقیقی: ۹۵).۳. (صفت) خالص؛ پاک: ◻︎ شدستم بیشک و بیشبهه ...
-
رم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ram] [قدیمی] ram ۱. گروه گاو، گوسفند، یا سایر چهارپایان؛ گله؛ رمه: ◻︎ کمند کیانی همیداد خم / که آن کرّه را بازگیرد ز رم (فردوسی: ۱/۳۳۵).۲. دسته؛ گروه: ◻︎ لفظی ز تو وز عقول یک خیل / رمزی ز تو و از فحول یک رم (خاقانی: ۲۷۸).
-
تهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tahm] [قدیمی] tah[a]m ۱. قوی؛ نیرومند: ◻︎ ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی: ۵/۲۹۷)، ◻︎ که را بخت و شمشیر و دینار باشد / و بالا و تن تَهْم و پشت کیانی (دقیقی: ۱۰۷).۲. بزرگ.۳. بیهمتا در بزرگی و دلیری و زورمندی.
-
نور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَنوار] nur ۱. روشنایی؛ تابش؛ فروغ؛ فروز: نور چراغ، نور آفتاب.۲. [عامیانه، مجاز] توانایی دیدن.۳. بیستوچهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۶۴ آیه.۴. [قدیمی، مجاز] رونق.〈 نور اسپهبد (اسفهبد): [قدیمی]۱. فره کیانی.۲. نفس ناطقه؛ رو...