کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کپی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کپی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kapik] ‹کبی، گپی، گبی› (زیستشناسی) [قدیمی] kapi =میمون١: ◻︎ شیری که پیل بشکنَد از بیم تیغ تو / اندر ولایت تو چو کپی رَوَد ستان (فرخی: ۳۳۰).
-
کپی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: képi] kepi کلاه لبهدار سفری.
-
کپی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: copie] kopi ۱. تصویری که بهوسیلۀ دستگاه فتوکپی از نسخۀ اصلی گرفته میشود.۲. آنچه عیناً از از نوشتۀ دیگر رونویسی میشود.۳. تصویری که از روی تصویر دیگر ترسیم میشود.۴. [مجاز] کاملاً شبیه کسی یا چیزی.
-
واژههای مشابه
-
پلی کپی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: polycopie] polikopi ۱. عمل تکثیر از نوشتهای به نسخههای متعدد.۲. (اسم) دستگاهی که نوشتهای را به تعداد زیاد چاپ میکند.
-
جستوجو در متن
-
کبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] kab[b]i = کَپی
-
کپیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: copié] [منسوخ] kopiye = کُپی
-
گپی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] gap[p]i = کَپی
-
فابریک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: fabrïque] fābrik ۱. [عامیانه] آنچه در کارخانۀ اصلی ساخته شده است و از آن کپیبرداری نشده است.۲. [منسوخ] کارخانه.
-
بوزینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بوزنه، بوزنینه› (زیستشناسی) buzine نوعی میمون کوچک دمدار با رانهای بیمو که در آسیا و افریقا زیست میکند؛ انتر؛ پهنانه؛ مهنانه؛ کبی؛ کپی؛ گپی.
-
گرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gurtak] gerde ۱. هرچیز گرد و مدور، مانند نان گرد: گردۀ نان.۲. طرح نقاشی.۳. نقشه یا تصویر یا نوشتهای که از روی آن نقشه و تصویر یا نوشتۀ دیگری کپی کنند.〈 گرده برداشتن: (مصدر متعدی) طرح کردن یا کپی برداشتن از روی تصویر یا نوشتهای.&l...
-
میمون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) meymun پستانداری پشمالو و شبیه انسان، با دستهای بلند که معمولاً روی درختان زندگی میکند؛ بوزینه؛ بوزنه؛ بوزنینه؛ پوزینه؛ حمدونه؛ پهنانه؛ مهنانه؛ چز؛ کپی.
-
کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kartan] kardan ۱. انجام دادن؛ عمل کردن.۲. داخل کردن؛ ریختن: ◻︎ همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی: ۱/۷۷).۳. وارد کردن؛ بردن.۴. تکرار کردن سخنی: ◻︎ بیدلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور ...