کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kuk بخیۀ درشت که با دست در روی پارچه و جامه میزنند تا بعد جای آن را با چرخ خیاطی بدوزند.〈 کوک زدن: (مصدر متعدی) بخیه زدن؛ به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن.〈 کوک شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خشمناک شدن.〈 کوک کردن: (مصدر متعدی)۱...
-
چپ کوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مقابلِ راست کوک] (موسیقی) čapkuk نوعی کوک کردن ساز متناسب با وسعت صدای خانمها.
-
واژههای همآوا
-
کوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kuk بخیۀ درشت که با دست در روی پارچه و جامه میزنند تا بعد جای آن را با چرخ خیاطی بدوزند.〈 کوک زدن: (مصدر متعدی) بخیه زدن؛ به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن.〈 کوک شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خشمناک شدن.〈 کوک کردن: (مصدر متعدی)۱...
-
جستوجو در متن
-
پرکوک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porkuk ۱. پارچهای که بر آن کوک بسیار زده شده.۲. ساعتی که بسیار کوک شود.
-
اصطخاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (موسیقی) [قدیمی] 'estexāb کوک کردن و متناسب کردن سیمهای ساز.
-
بخیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bax[i]ye ۱. کوک؛ آجیده.۲. کوکهایی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی زده میشود.〈 بخیه زدن: (مصدر متعدی)۱. بخیه کردن.۲. کوک زدن پارچه.۳. دوختن درز جامه یا چیز دیگر.۴. (پزشکی) دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده.
-
گیتار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: guitare] (موسیقی) gitār ساز زهی زخمهای با پشت و روی هموار، دستهای پهن که به گوشیهای کوک ختم میشود و شش سیم که بهوسیلۀ زخمه یا انگشت نواخته میشوند.
-
پس دوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pasduzi ۱. دوختن پشت پارچه یا لباس با دست.۲. دوختن آستر لباس به رویۀ آن با دست.۳. کوک زدن.
-
بالابان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] ‹بلبان› (موسیقی) bālābān نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانهای که بهوسیلۀ آن کوک میشود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است.
-
تموک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تلوک› [قدیمی] tamuk ۱. هدف و نشانۀ تیر.۲. نوعی تیر که پیکان پهن داشته و چون به بدن فرومیرفت درآوردنش دشوار بود: ◻︎ پسر خواجه دست برد به کوک / خواجه او را بزد به تیر تموک (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۹).
-
شد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربِی: شدّ] [قدیمی] šad[d] ۱. محکم کردن؛ استوار ساختن.۲. قوی کردن.۳. (ادبی) تشدید دادن به حرفی در کلمه.۴. (موسیقی) پست و بلند کردن نغمه؛ کشش دادن صوت هنگام آوازخوانی: ◻︎ گلبانگ نغمهسازان شدّی بلند دارد / از فرش رفته تا عرش این صیت کامران...
-
ساعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ساعة، جمع: ساعات] sā'at ۱. مقیاس زمان، یک جزء از ۲۴ جزء یک شبانه روز که عبارت از ۶۰ دقیقه و هر دقیقه ۶۰ ثانیه است.۲. دستگاهی که بهوسیلۀ آن وقت را میشناسند و اوقات شب و روز را به دست میآورند.۳. [مجاز] وقت؛ هنگام.۴. [مجاز] زمان اندک...