کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُفْرِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] kofr ۱. [مقابلِ ایمان] بیدینی.۲. (اسم) [مجاز] سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر: کفر نگو.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] ناسپاسی.
-
واژههای همآوا
-
کفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] kofr ۱. [مقابلِ ایمان] بیدینی.۲. (اسم) [مجاز] سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر: کفر نگو.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] ناسپاسی.
-
جستوجو در متن
-
کفرآمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] kofr[']āmiz آمیختهبهکفر.
-
کافرانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] kāfe(a)rāne از روی کفر و بیدینی؛ مانندِ کافران: چهرۀ کافرانه.
-
رین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رَین] (تصوف) [قدیمی] reyn حجاب دل که موجب کفر و گمراهی است.
-
الحاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'elhād از دین برگشتن؛ انکار خداوند کردن؛ کفر و بیدینی.
-
کفری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کفر) [عربی. فارسی] kofri ۱. [مجاز] عصبی؛ خشمگین.۲. مربوط به کفر.۳. [قدیمی] کافر.
-
زندقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: زندقَة] zandaqe ۱. زندیقی؛ بیدینی.۲. کفر باطنی با تظاهر به ایمان.
-
ایمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ کفر] 'imān ۱. گرویدن.۲. عقیده داشتن.۳. [مقابلِ کفر] (فقه) تصدیق و عمل به احکام دین یعنی اقرار به لسان و عمل به ارکان.
-
تکفیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takfir ۱. کسی را کافر و بیدین خواندن؛ به کفر و بیدینی نسبت دادن.۲. [قدیمی] پوشاندن.۳. [قدیمی] کفاره دادن.
-
کارستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kārestān ۱. کار بزرگ و برجسته.۲. [قدیمی] محل کار؛ کارگاه.۳. [قدیمی] قصه؛ حکایت؛ داستان: ◻︎ خم زلف تو دام کفر و دین است / ز کارستان او یک شمّه این است (حافظ: ۱۲۸).
-
باش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ باشیدن) bāš ۱. = باشیدن۲. [عامیانه] بنگر؛ ببین.۳. [عامیانه] دقت کن: حواست کجاست؟ من را باش.۴. منتظر بمان: ◻︎ باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است (انوری: ۶۰).۵. باشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حاضرباش، آمادهباش.۶. (اسم مصدر)...
-
حلولیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلولیَّة] holuliy[y]e ۱. (تصوف) فرقهای از متصوفه که عقیده دارند خداوند در بعضی از اشیا و در مرشد حلول میکند.۲. کسانی که معتقد به حلول روح خدا در آدم و سپس در پیغمبران دیگر هستند.۳. بعضی از غلاة شیعه که قائل به حلول روح خداوند در علیبن ا...