کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَلَّمَهُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: کلِم و کلمات] kale(a)me ۱. سخن.۲. لفظی که معنی داشته باشد؛ آنچه انسان بر زبان میراند و مطلب خود را بهوسیلۀ آن بیان میکند؛ یک جزء از کلام.〈 کلمهٴ استفهام (ادات استفهام): (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که سؤال و پرسش را برساند ...
-
واژههای همآوا
-
کلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: کلِم و کلمات] kale(a)me ۱. سخن.۲. لفظی که معنی داشته باشد؛ آنچه انسان بر زبان میراند و مطلب خود را بهوسیلۀ آن بیان میکند؛ یک جزء از کلام.〈 کلمهٴ استفهام (ادات استفهام): (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که سؤال و پرسش را برساند ...
-
جستوجو در متن
-
کلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ کلمَة] [قدیمی] kalem =کلمه
-
کلمات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ کلمَة] kale(a)māt =کلمه
-
اتباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) 'etbā' آوردن کلمهای بیمعنی یا بامعنی دنبال کلمۀ دیگر که شبیه و هموزن آن باشد یا به آن مربوط باشد، مانندِ رختوپخت.
-
کله سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kallesar کلمهای که از حروف اول پنج کلمۀ کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا که در نزد قدما از علوم سرّی بود، ساخته شده.
-
تحت اللفظی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تحتاللفظ) [عربی. فارسی] tahtollafzi ترجمۀ لفظبهلفظ و کلمهبهکلمه بدون درنظرگرفتن معنای کلی.
-
واژه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vačak] vāže لغت؛ کلمه.
-
آری
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [مقابلِ نه] 'āri کلمۀ جواب؛ بله؛ بلی؛ حتماً؛ بیشک.
-
آلو
فرهنگ فارسی عمید
[مخففِ آلوده] 'ālu آلوده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پشمالو.
-
آنک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مقابلِ اینک] [قدیمی] 'ānak کلمۀ اشاره برای دور.
-
مبدل منه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) mobdalonmenh در دستورزبان، کلمهای که برای آن بدل آورده شود.
-
ملفوظ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] malfuz ویژگی کلمهای که تلفظ میشود؛ قابلِتلفظ.