کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَس و جا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kas] kas ۱. شخص؛ ذات؛ آدمی؛ مردم: ◻︎ کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی: ۷۹).۲. [مجاز] خویش؛ خویشاوند.۳. [مجاز] یار؛ همدم.
-
جستوجو در متن
-
جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: giyāk] ‹جای› jā ۱. محل.۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. منزل.۴. اثر باقیمانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت.۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست.۶. جانشین؛ عوض؛ ازا: ◻︎ اگر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست / حرا...
-
پزیسیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: position] pozisiyon ۱. جا؛ مکان؛ موضع.۲. وضع و حالت.
-
هر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] hor صدای از جا کنده شدن و فروریختن چیزی.
-
سراغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] sorāq ۱. نشان؛ علامت.۲. نشان پای.۳. پرسش از جا و مکان کسی.〈 به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن.〈 سراغ گرفتن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن.
-
چپیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [عامیانه] ča(e)pidan ۱. درهم فرورفتن.۲. بهزور در جایی داخل شدن؛ بهزور و فشار میان جمعی درآمدن و جا گرفتن.۳. جا شدن چیزی در چیز دیگر بهزور و فشار.
-
چپیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عامیانه] ča(e)pide بهزور و فشار جاگرفته؛ چیزی که بهزور و فشار میان چیز دیگر جا گرفته.
-
شیشه بر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) šišebor کسی که پیشهاش بریدن شیشه و جا دادن آن میان در و پنجره است.
-
برخیزانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barxizānidan ۱. کسی را از جا بلند کردن و برپا داشتن.۲. برافراختن.۳. برانگیختن.
-
بیجا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bijā ۱. آنکه جا و مکان یا خانه ندارد.۲. [مجاز] بیهنگام؛ بیموقع.۳. [مجاز] نادرست.۴. [مجاز] بیسبب.
-
تزاحم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tazāhom ۱. انبوهی کردن.۲. گرد آمدن مردم در یک جا و به هم فشار آوردن.
-
زحام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zehām انبوهی کردن؛ به هم فشار آوردن و جا تنگ کردن بر یکدیگر.
-
زمین گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عامیانه، مجاز] za(e)mingir برجایمانده؛ کسی که بهواسطۀ بیماری و ناتوانی یا پیری نتواند از جا برخیزد.
-
روستازاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) rustāzāde کسی که در ده به دنیا آمده و همان جا زندگی میکند.