کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kōīk] kuy ۱. محله؛ برزن.۲. شاهراه؛ راه فراخ.
-
جستوجو در متن
-
کو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ku = کوی
-
برزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) barzan ۱. قسمتی از شهر شامل چند خیابان و کوچه؛ کوی؛ محله.۲. شعبهای از شهرداری که به امور یک کوی یا محله رسیدگی میکند.
-
محله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: محلَّة، جمع: محلات] ‹محلت› mahalle قسمتی از شهر با چندین خیابان، کوچه، و مغازه؛ کوی؛ برزن.
-
ابیشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'abiše بیکار: ◻︎ در کوی تو ابیشه همیگردم ای نگار / دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۰).
-
گاوروی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gāvruy آنچه مانند سر گاو باشد؛ گاوچهر؛ گاورنگ: ◻︎ ببندت و آرد از ایوان به کوی / زند برسرت گرزۀ گاوروی (فردوسی: ۱/۶۱).
-
کندوری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kanduri = کندوره: ◻︎ گشاده درِ هر دو آزادهوار / میان کوی کندوری افکنده خوار (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۱).
-
حله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلَّة] [قدیمی] helle ۱. کوی؛ محله.۲. مجلس.۳. محل اجتماع مردم.۴. گروهی از مردم که در جایی فرود آیند.
-
فرزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرزد، فرز› (زیستشناسی) [قدیمی] farze = فریز: ◻︎ از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی: لغتنامه: فرزه).
-
سپردنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sepordani آنچه باید سپرده شود؛ درخور سپردن: ◻︎ چون جان سپردنیست به هر صورتی که هست / در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست (سعدی۲: ۳۵۹).
-
لالنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lālang طعامی که مردم فقیر از مهمانیها با خود ببرند؛ نانپارۀ گدایی: ◻︎ پارههای نان و لالنگ و طعام / در میان کوی یابد خاص و عام (مولوی: ۴۶۶).
-
پژولیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pažulide ۱. پژمرده.۲. افسرده.۳. ‹ژولیده› درهمشده؛ پریشان؛ ژولیده: ◻︎ صبحدمان مست برآمد ز کوی / زلفپژولیده و ناشستهروی (سنائی۲: ۵۱۴).
-
پارسایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pārsāy(')i پرهیزکاری؛ پاکدامنی؛ زهد؛ تقوا: ◻︎ سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن / هر متاعی را خریداریست در بازار خویش (سعدی۲: ۴۷۶).
-
سور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sūr] sur ۱. مهمانی؛ بزم؛ جشن: ◻︎ خوان کشید او را کرامتها نمود / آنشب اندر کوی ایشان سور بود (مولوی: ۸۲۱).۲. (اسم مصدر) خوشی؛ شادی.