کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوچ به کوچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کوچاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [ترکی. فارسی] kučāndan کوچ دادن؛ جماعتی از مردم را از سرزمینی به سرزمین دیگر حرکت دادن.
-
ارتحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ertehāl ۱. [مجاز] رحلت کردن؛ درگذشتن؛ مردن.۲. [قدیمی] از جایی به جایی رفتن؛ کوچ کردن.
-
گرمسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ سردسیر] (جغرافیا) garmsir ۱. منطقهای که مردمان چادرنشین زمستانها به آنجا کوچ میکنند؛ قشلاق.۲. (صفت) دارای آبوهوای گرم.
-
کوچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [ترکی. فارسی] kučidan روانه شدن جماعتی از مردم از یک شهر یا ناحیه به شهر و ناحیۀ دیگر به قصد اقامت دایم در آنجا؛ کوچ کردن.
-
هجرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هجرة] hejrat ۱. دوری گزیدن از وطن؛ کوچ کردن از وطن خود و بهجای دیگر رفتن؛ رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن کردن.۲. مهاجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، که مبدٲ تاریخ مسلمانان است.
-
کلنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: colonie] koloni ۱. سرزمینی که جمعی از مردم دیگر به آنجا کوچ کرده باشند؛ مستعمره؛ مهاجرنشین.۲. (پزشکی) مجموعهای شامل میلیونها باکتری که محصول تکثیر چند باکتری است و ممکن است با چشم دیده شود.
-
حاجی لک لک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. اکدی] ‹حاجیلقلق› hājilaklak ۱. (زیستشناسی) [عامیانه] لکلک. Δ زیرا مدتی از سال را که لکلک کوچ میکند گمان میکنند به مکه رفته است.۲. [مجاز] مرد بلندقد و باریکاندام.
-
جغد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چغد› (زیستشناسی) joqd پرندهای وحشی و حرامگوشت با چهرۀ پهن، چشمهای درشت، پاهای بزرگ، و منقار خمیده که در برخی از انواع آن، در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد. بیشتر در ویرانهها و غارها بهسر میبرد و شبها از لانۀ خود خارج میشود...