کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوچک شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوچک ابدال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] kuča(e)k[']abdāl مریدی که از مریدان دیگر خردسالتر یا تازهکارتر باشد.
-
کوچک تر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuča(e)ktar ۱. خردتر.۲. اندکتر.
-
کوچک ترین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuča(e)ktarin ۱. خردترین.۲. اندکترین.
-
خانم کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی] xānomkučak دختری که هنوز به سن بلوغ نرسیده؛ خانمکوچولو.
-
جستوجو در متن
-
حقارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حَقارة] he(a)qārat ۱. کوچک شدن؛ پست شدن؛ خوار شدن.۲. کوچکی؛ پستی؛ خواری؛ زبونی.
-
شیرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ شیر] širak ۱. شیر کوچک.۲. (صفت) [مجاز] جسور و پردل.〈 شیرک شدن: (مصدر لازم) [مجاز] جسور و گستاخ شدن.
-
پلمب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: plomb] polomb مُهر سربی کوچک سوراخدار که بعد از بستن در جایی یا چیزی با نخ به آن وصل میکنند تا از دستخوردگی در امان بماند.〈 پلمب شدن: (مصدر لازم) [مجاز] بسته شدن؛ تعطیل شدن جایی.
-
المام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'elmām ۱. مرتکب گناهان کوچک شدن.۲. فرود آمدن امر به کسی.۳. نزدیک شدن کودک به سن بلوغ.۴. (ادبی) معنی یا مضمونی را از شعر کسی گرفتن و با عبارت دیگر بیان کردن.
-
انجماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enjemād ۱. جامد شدن؛ افسرده و بسته شدن؛ یخ بستن.۲. (فیزیک) تغییر حالت از مایع به جامد در اثر سرما و نقصان حرارت یا تٲثیرات دیگر. Δ تمام اجسام در حالت انجماد حجمشان کوچک میشود غیر از آب و چدن.
-
تگرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tagarg] (هواشناسی) tagarg قطرههای باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم بهصورت دانههای کوچک یخ میبارد؛ سنگچه؛ شخکاسه؛ شهنگانه؛ پسکک؛ پسنگک؛ سنگرک؛ یخچه.
-
قاطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سُغدی] (زیستشناسی) qāter حیوانی بزرگتر از خر و کوچکتر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان بهوجود میآید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راههای سخت و کوهستانی به کار میرود؛ چمنا؛ استر.
-
خر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xar] xar ۱. (زیستشناسی) جانوری چهارپا و کوچکتر از اسب با گوشهای دراز و یال کوتاه؛ الاغ؛ درازگوش.۲. درشت؛ بزرگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خربط، خرپا، خرپشته، خرچنگ، خرسنگ، خرکمان، خرمهره.۳. (صفت) [مجاز] احمق.۴. [قدیمی، مجاز] جسم.〈 ...
-
جغجغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jeqjeqe ۱. نوعی اسباببازی کودکان شبیه قوطی کوچک دستهدار که موقع تکان دادن صدا میکند.۲. (زیستشناسی) میوۀ گیاهی خاردار که پس از خشک شدن هرگاه آن را تکان بدهند دانههایش در میان آن صدا میکند.
-
کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: kōtāh] ‹کوته› kutāh ۱. کوچک.۲. کماستمرار.۳. کمارتفاع.۴. [مقابلِ بلند] کسی یا چیزی که بلندیش از نوع خود او کمتر باشد.۵. مختصر.۶. اندک؛ کم.〈 کوتاه آمدن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. کوتاه شدن.۲. به کوتاهی پرداختن.۳. خودداری از دنبال کردن ن...