کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوه بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوه پیکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhpeykar درشتاندام؛ قویهیکل.
-
کوه سنب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhsomb کوهسنبنده؛ سوراخکنندۀ کوه.
-
کوه کاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhkāf کوهکافنده؛ شکافندۀ کوه: ◻︎ برآن گونه زد نعرۀ کوهکاف / که سیمرغ بگریخت در کوه قاف (اسدی: ۳۹۱).
-
کوه کان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kuhkān = کوهکن
-
کوه نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhnavard ۱. کسی که بتواند از قسمتهای سخت کوه عبور کند و به قلۀ آن بالا برود.۲. (اسم، صفت) ورزشکاری که در کوهنوردی مهارت دارد.
-
جستوجو در متن
-
سینه کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] sinekeš جای پهن و هموار در دامنۀ کوه: سینهکش کوه.〈 سینهکش آفتاب: [مجاز] جای رو به آفتاب؛ جای مسطح که خورشید بر آن بتابد.
-
رهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] rahu ۱. طریقه؛ قاعده؛ روش.۲. پی و نشان.۳. در روایات، کوهی در سرندیب که آدم از بهشت بر آن کوه فرود آمد: ◻︎ به کوه رهو برگرفتند راه / چه کوهی بلندیش بر چرخ و ماه (اسدی: لغتنامه: رهو).
-
اشکوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشکه› [قدیمی] 'oškuh ۱. شکوه؛ جاه و جلال؛ شٲن و شوکت.۲. مهابت؛ هیبت: ◻︎ صدق موسی بر عصا و کوه زد / بلکه بر دریای پراشکوه زد (مولوی: ۷۸۶).
-
گران جنبش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānjombeš آنکه دیر از جا بجنبد؛ آنکه به کندی حرکت کند: ◻︎ شبی تیره چو کوهی زاغ بر سر / گرانجنبش چو زاغی کوه بر پر (نظامی۲: ۲۵۰).
-
قلاط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: کلات ؟] [قدیمی] qolāt ۱. کلات؛ قلعه.۲. ده.۳. قلعهای که بر روی کوه ساخته شده باشد.
-
قلعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قلعَة، جمع: قِلاع و قُلُوع] qal'e پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود؛ حصن؛ حصار بلند؛ دژ؛ دز.
-
گریوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grīv] ‹ریوه› [قدیمی] garive تل؛ پشته؛ تپه؛ گردونۀ کوه: ◻︎ خری بر گریوه ز سرما بمرد / که از کاهلی جامه با خود نبرد (نظامی۵: ۸۱۸).
-
پولادپوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pulādpuš جنگاور که زره یا جوشن پولادین بر تن دارد: ◻︎ خبر شد به خاقان که صحرا و کوه / شد از نعل پولادپوشان ستوه (نظامی۵: ۹۲۹).
-
جرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jard تخت پادشاهی: ◻︎ ز زرّ پخته یکی جرد ساختند او را / چو کوهِ آتش و گوهر بر او بهجای شرر (فرخی: ۷۰).