کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kaval حلقههای بزرگ سفالی یا سیمانی در مجرای قنات یا فاضلاب که مانع نشست یا ریزش آن میشود.
-
کول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کبل› [قدیمی] kaval پوستینی از جنس پوست گوسفند: ◻︎ میفکن کَوَل گرچه خوار آیدت / که هنگام سرما به کار آیدت (نظامی۵: ۸۱۷).
-
کول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kul دوش؛ کتف؛ کوله.
-
کول
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کولیدن) [قدیمی] kul = کولیدن
-
کول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] kul = گول۲
-
جستوجو در متن
-
دوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) duš شانه؛ کول؛ کتف؛ قسمت بالای پشت.
-
کولاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kulāb ۱. آبگیر؛ تالاب؛ استخر.۲. مرداب؛ کول.
-
کوله خس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کولخس› (زیستشناسی) kulexas گیاهی چندساله با برگهای بیضی نوکتیز و گلهای کوچک سبزرنگ که ساقۀ زیرزمینی و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد؛ جز؛ جیز؛ چوشت؛ کول؛ کولار؛ کولکیش.
-
کتف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اکتاف] ‹کفت، کت› (زیستشناسی) ketf ۱. شانه؛ دوش.۲. استخوان شانه؛ کول؛ سفت.
-
غیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَیر] qeyr ۱. [جمع: اغیار] دیگر.۲. کس دیگر؛ بیگانه.۳. ادات سلب؛ نا (در ترکیب با کلمۀ دیگر): غیرارادی، غیرجایز، غیرخالص، غیررسمی، غیرطبیعی، غیرعادی، غیرعمد، غیرلازم، غیرمٲ کول، غیرمتعظ، غیرمسئول، غیرملفوظ، غیرممکن.〈 غیرِ: (حرف اضافه)...
-
جغد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چغد› (زیستشناسی) joqd پرندهای وحشی و حرامگوشت با چهرۀ پهن، چشمهای درشت، پاهای بزرگ، و منقار خمیده که در برخی از انواع آن، در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد. بیشتر در ویرانهها و غارها بهسر میبرد و شبها از لانۀ خود خارج میشود...
-
پوستین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به پوست) [پهلوی: pōstīn] pustin ۱. ساختهشده از پوست.۲. جامۀ پوستی.۳. لباس زمستانی گشاد و بلند که از پوست حیوانات پشمدار بهخصوص گوسفند میدوزند؛ کول.〈 پوستین باژگونه کردن: [مجاز]۱. قصد و آهنگ کاری کردن.۲. سخت تصمیم گرفتن....