کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوتاه پای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوتاه بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutāhbin تنگچشم؛ نظرتنگ.
-
کوتاه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutāhdast ۱. کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد.۲. آنکه به مال دیگران دستدرازی نکند.
-
کوتاه قد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] kutāhqad کوتاهبالا؛ قدکوتاه؛ دارای قد کوتاه.
-
سخن کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) soxankutāh کلمۀ تقلیل مانند باری، القصه، خلاصه، که در مقام کوتاه کردن سخن میگویند و با گفتن آن سخن را مختصر میکنند.
-
جستوجو در متن
-
کتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (زیستشناسی) [قدیمی] katak نوعی گوسفند کوچک با دست و پای کوتاه.
-
گرگ پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gorgpā گیاهی با شاخههای کوتاه و برگهای ریز بههمفشرده؛ پای گرگ؛ پنجهگرگی.
-
یکران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] yakrān ۱. اسب اصیل و نجیب.۲. اسبی که رنگ او میان زرد و بور باشد.۳. اسبی که یک پا را کوتاهتر از پای دیگر بگذارد.
-
راسو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹راس› (زیستشناسی) rāsu پستانداری کوچک با پوستی به رنگ قهوهای مایل به قرمز، دست و پای کوتاه، و پوزۀ دراز که هنگام احساس خطر بوی ناخوشایندی از خود متصاعد میکند؛ موشخرما.
-
خوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xūk] xuk ۱. (زیستشناسی) پستانداری سمدار، با پوزۀ کشیده، بدن پُرچربی، پوست ضخیم، دست و پای کوتاه، و چشمهای کوچک.۲. (پزشکی) [قدیمی] = خنازیر〈 خوک دریایی: (زیستشناسی) = دلفین〈 خوک وحشی: (زیستشناسی) = گراز
-
لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lang ۱. انسان یا حیوانی که پایش آسیب دیده و نتواند درست راه برود.۲. پای آسیبدیده که بلنگد.۳. خسته و وامانده: ◻︎ پای ما لنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نخیل (حافظ: ۱۰۱۹).۴. نیازمند به چیزی.〈 لنگ کردن: (مصدر متعدی) [عامیان...
-
سمندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] samandar ۱. (زیستشناسی) جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی میکند و در مکانهای تاریک و مرطوب به سر میبرد.۲. [قدیمی] جانوری افسانهای که درون آتش زندگی می کند: ◻︎ به دریا نخواهد شدن بط غری...
-
پیراهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیراهان، پیرهان، پیرهند، پیرهن› pirāhan ۱. جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن میکنند.۲. جامۀ نازک و بلند زنانه.〈 پیراهن کاغذی (کاغذین) کردن: [قدیمی، مجاز] دادخواهی کردن. Δ در قدیم رسم بوده که گاهی ستمدیدهای پیراهن یا جامۀ ک...
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dumb, dum] ‹دنب› (زیستشناسی) dom ۱. عضو بدن حیوان که در انتهای تنه و بالای مقعد او قرار دارد و در حیوانات چهارپا در پشت پای آنها آویزان است. در پرندگان پرهایی است که در انتهای بدن آنها میروید و در بعضی دراز و آویخته و در بعضی کوتاه ...