کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوتاهچوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: kōtāh] ‹کوته› kutāh ۱. کوچک.۲. کماستمرار.۳. کمارتفاع.۴. [مقابلِ بلند] کسی یا چیزی که بلندیش از نوع خود او کمتر باشد.۵. مختصر.۶. اندک؛ کم.〈 کوتاه آمدن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. کوتاه شدن.۲. به کوتاهی پرداختن.۳. خودداری از دنبال کردن ن...
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...
-
کوتاه بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutāhbin تنگچشم؛ نظرتنگ.
-
کوتاه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutāhdast ۱. کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد.۲. آنکه به مال دیگران دستدرازی نکند.
-
کوتاه قد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] kutāhqad کوتاهبالا؛ قدکوتاه؛ دارای قد کوتاه.
-
سخن کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) soxankutāh کلمۀ تقلیل مانند باری، القصه، خلاصه، که در مقام کوتاه کردن سخن میگویند و با گفتن آن سخن را مختصر میکنند.
-
دست چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastčub چوبدستی؛ عصا.
-
غوک چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qukčub دو تکه چوب که کودکان با آن الکدولک بازی کنند.
-
چوب بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubbast ۱. چوبهایی که در کنار دیوار یا درون عمارت به شکل افقی و عمودی به هم وصل کنند که کارگران ساختمانی روی آن بایستند و کار کنند.۲. چوبهایی که زیر درخت انگور برپا کرده و شاخههای تاک را روی آن میخوابانند؛ داربست؛ تلهبست.
-
چوب پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubpā چوب باریک و بلندی شبیه عصا برای کمک در بهتر راه رفتن به اشخاصی که پایشان آسیب دیده است.
-
چوب پنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubpambe نوعی چوب بسیارسبک و انعطافپذیر که از پوست بعضی درختان به اندازههای مختلف میسازند و برای بستن سر بطری و ساختن برخی چیزهای دیگر به کار میرود.
-
چوب خوارک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) čubxārak = موریانه
-
چوب دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čubdār ۱. [عامیانه] کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است؛ گلهدار؛ گوسفنددار.۲. [قدیمی] گرزدار؛ چوبکزن.
-
چوب دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) čubdāne =سنجد
-
چوب دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چوبدستی› čubdast چوبی که در دست میگیرند؛ عصا؛ دستوار؛ دستواره.