کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوب جت اَبَرصوتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آبله کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (پزشکی) 'āb[e]lekub کسی که مایۀ آبله را به بدن دیگران تلقیح کند.
-
آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'āhankub کسی که پیشهاش نصب کردن و کوبیدن ورقههای فلزی به شیروانی یا جای دیگر است.
-
کلوخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) koluxkub وسیلهای چوبی شبیه تخماق برای کوبیدن و نرم کردن کلوخ.
-
کوب خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kubxorde آسیبدیده؛ کوبیدهشده.
-
گوشت کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) guštkub وسیلهای دستهدار از جنس چوب، فلز، پلاستیک و امثال آن با قاعدهای پهن و دستهای کوتاه و باریک که گوشت، حبوبات، و موادغذایی را با آن میکوبند.
-
خرمن کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (کشاورزی) xermankub دستگاه، کارگر، یا چهارپایی که غلۀ دروشده را میکوبد تا کاه از دانه جدا شود.
-
خال کوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xālkub کسی که شغلش کوبیدن خال بر روی پوست بدن دیگری است.
-
جاده کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] jād[d]ekub ماشینی که با آن جاده را میکوبند و هموار میکنند.
-
دنگ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dangkub کسی که در دستگاه شالیکوبی کار میکند و شلتوک میکوبد؛ دنگی.
-
قلعه کوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qal'ekub ۱. کوبندۀ قلعه.۲. (اسم) توپی که با آن قلعه را کوبیده و منهدم کنند.
-
میخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mixkub ۱. چکش و هر آلتی که با آن میخ را در چیزی یا در جایی بکوبند.۲. [مجاز] ثابت و بیحرکت.۳. [مجاز] ویژگی کسی که مات و متحیر بر جا مانده باشد.
-
جامه کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) jāmekub ۱. کسی که جامه را در وقت شستن میکوبد؛ رختشوی؛ گازر.۲. (اسم) چوبی ستبر که گازران جامه را هنگام شستن با آن میکوبند؛ کدنگ؛ کدینه؛ کوبین.
-
پی کوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] peykub پیکوفته؛ پایمالشده.〈 پیکوب کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] لگدکوب کردن؛ پایمال کردن.
-
نقره کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] noqrekub ۱. آنکه مفتول یا پولک نقره بر اشیا نصب میکند.۲. (صفت مفعولی) چیزی که بر آن مفتول یا پولک نقره کوبیده باشند.