کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کهنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ژندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) žendegi ۱. پارگی.۲. کهنگی.
-
دیرماندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] dirmāndegi ۱. پیری.۲. کهنگی و فرسودگی.
-
دیرینگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dirinegi ۱. دیرینه بودن.۲. کهنگی؛ قدمت.
-
اندراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enderās ۱. ناپدید شدن؛ از میان رفتن.۲. کهنه شدن؛ کهنگی.
-
پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) puside ۱. ازهمدررفته.۲. پودهشده در اثر کهنگی و فرسودگی.
-
جدت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جدّة] [قدیمی، مجاز] jeddat ۱. نو شدن؛ نو بودن.۲. [مقابلِ کهنگی] نویی؛ تازگی.
-
رثاثت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رثاثة] [قدیمی] rasāsat کهنه شدن؛ پوسیده شدن؛ کهنه شدن جامه؛ کهنگی؛ پوسیدگی.
-
نخ نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) naxna(e,o)mā پارچه یا فرشی که بر اثر کهنگی و فرسودگی پرزهایش رفته و تاروپودش ظاهر شده باشد.
-
ابتذال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ebtezāl ۱. دائم به کار بردن و کهنه کردن چیزی؛ کهنگی.۲. خوار کردن؛ بیقدری؛ پستی.
-
دب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دبّ] [قدیمی] dab[b] ۱. خزیدن روی زمین.۲. با دستوپا راه رفتن.۳. سرایت کردن بیماری در بدن.۴. کهنگی در جامه.
-
بورک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بوره، بورق، بوز، بوزک› [قدیمی] burak ۱. زنگار.۲. کپک نان: ◻︎ تا تواند گفت نان را میخورم با نانخورش / میگذارد تا بر آن از کهنگی بورک فتد (سراجالدین راجی: مجمعالفرس: بورک).
-
دثور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] dosur ۱. کهنه شدن و محو گردیدن رسم.۲. چرکین شدن جامه.۳. زنگ آلوده شدن شمشیر.۴. ناپدید شدن نشان.۵. کهنگی؛ فرسودگی.
-
فرسنگسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] farsangsār علامتی که در کنار جاده در سر هر فرسنگ با سنگچین، ستون سنگی، یا چیز دیگر درست میکنند: ◻︎ نیابی در جهان بیمهر یاری / نه فرسنگی و نه فرسنگساری (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۹۰).فرسودگی۱. پوسیدگی.۲. کهنگی.
-
رشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rašt ۱. خاک.۲. خاکروبه.۳. گردوغبار.۴. آنچه به سبب کهنگی و پوسیدگی و سستی از هم فروریزد و فروپاشد: ◻︎ چون نباشد بنای خانه درست / بیگمانم که زیر رشت آید (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۳۹).