کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنون
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] konun = اکنون
-
واژههای مشابه
-
هم کنون
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹هماکنون› [قدیمی] hamkonun همیندم؛ همینلحظه.
-
جستوجو در متن
-
سیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فسیله› [قدیمی] sile گلۀ گاو، گوسفند، آهو یا اسب؛ گله؛ رمه: ◻︎ به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس / به راغ اندر کنون آهو نبرد سیله از سیله (فرخی: ۳۴۹).
-
الفغدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'alfaqdan ۱. = الفختن: ◻︎ چو کاهلان همه خوردی و چیز نلفغدی / کنون بباید بیتوشه رفتن ای منبل (ناصرخسرو: ۱۹۳).۲. کسب کردن.
-
آمونیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ammonium] ‹آمونیوم› (شیمی) 'āmo(u)niyom بنیان مثبت موجود در املاح آمونیاک که تا کنون به حالت آزاد به دست نیامده و خواص آن بسیار شبیه سدیم و پتاسیم است.
-
بسیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] basičidan = بسیجیدن: ◻︎ کنون رزم گُردان بسیچد همی / سر از رای و تدبیر پیچد همی (دقیقی: ۱۱۴).
-
چشم پیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] če(a)šmpiš شرمنده؛ شرمسار؛ خجل: ◻︎ کنون از تنگدستی چشمپیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم (نزاری: مجمعالفرس: چشمپیش).
-
پرآرزو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) por[']ārezu بسیارآرزومند؛ دارای آرزوی بسیار: ◻︎ کنون گر شاد و گر غمناک رفتم / دلی پرآرزو با خاک رفتم (عطار۱: ۲۰۲).
-
نون
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [پهلوی: nūn] [قدیمی] nun کنون؛ اکنون؛ حالا: ◻︎ مردمان را راه دشوار است نون / اندر آن دشت از فراوان استخوان (فرخی: ۲۶۲).
-
نویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] novidan زاری کردن؛ نالیدن: ◻︎ کنون زود پیرایه بگشای و رو / به پیش پدر رو بهزاری بنو (فردوسی: ۱/۲۲۰).
-
لانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lāne ۱. بیکاره؛ تنبل: ◻︎ کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بیطاقت / تو را دیدم به برنایی فسارآهخته و لانه (کسائی: ۵۸).۲. بیقید.
-
خریشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) xarišidan خراش دادن؛ خراشیدن: ◻︎ جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۸).
-
غرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) qarv نی میانتهی؛ نای؛ نی: ◻︎ کنون چنبری گشت بالای سرو / تن پیلوارت به کردار غرو (فردوسی: ۶/۳۰۵).