کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کند گردیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سیلاب کند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی. عربی] ‹سیلابکنده› [قدیمی] seylābkand کندهها و رخنهها و شکافهایی که در اثر سیل در روی زمین پیدا شود.
-
جستوجو در متن
-
گرد
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گردیدن) gard ۱. = گردیدن۲. گردنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهانگرد، بیابانگرد، دورهگرد، ولگرد.
-
دوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دَورَة] do[w]re ۱. گردش؛ گردش گرد چیزی؛ یکدور گردیدن؛ یکبار گردیدن.۲. (اسم) عهد و زمان.۳. (موسیقی) [قدیمی] اُکتاو؛ گام.
-
انبوسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] 'ambusidan پدید آمدن؛ موجود گردیدن.
-
گردان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گردا› gardān گردنده؛ در حال گردیدن.
-
تطوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tatavvof طواف کردن؛ گرد چیزی گردیدن.
-
تلبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talabbod سخت گردیدن زمین به باران.
-
ثقوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] soqub نافذرٲی گردیدن.
-
وشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] vaštan چرخیدن؛ دور زدن؛ گردیدن؛ رقصیدن.
-
تخفی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxaffi پوشیده گردیدن؛ پنهان شدن.
-
انثنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: انثناء] [قدیمی] 'ensenā ۱. دوتا شدن.۲. باز گردیدن.
-
چرخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) čarxidan دور خود یا دور چیزی گردیدن؛ چرخ زدن؛ چرخ خوردن.
-
تفرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafarroq ۱. پراکنده شدن.۲. پریشان گردیدن.۳. جدا شدن.
-
گردیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: gartītan] gardidan ۱. دور زدن؛ چرخیدن؛ گشتن: ◻︎ بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان / به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم (سعدی۲: ۵۱۵).۲. تغییر کردن.۳. شدن: ◻︎ نگردم از تو تا بیسر «نگردم» / ز تو تا درنگردم برنگردم (نظامی۲: ۲۹۷).