کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: kandak] kande ۱. جداشده: ◻︎ ز پیرامن دژ یکی کنده ساخت / ز هر جوی و شهر آب در وی بتاخت (اسدی: ۲۱۹).۲. گودشده.۳. (اسم) [قدیمی] گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل؛ خندق.
-
کنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) konde ۱. تنۀ درخت که شاخههای آن بریده شده باشد.۲. تکۀ چوب کلفت.۳. هیزم. ٤. تکۀ چوب ستبر با بند آهنی که به پای زندانیان میبستند.〈 کندهٴ زانو: (زیستشناسی) استخوان گرد زانو.
-
واژههای مشابه
-
کنده کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kandekāri عمل کندن و نقشونگار انداختن روی سنگ، چوب، یا فلز؛ کندهگری.
-
کنده گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کندهکار› [قدیمی] kandegar کسی که بر روی فلز، چوب، یا چیز دیگر کندهکاری میکند.
-
کنده گری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] kandegari شغل و عمل کندهگر؛ کندهکاری.
-
پوست کنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pustkande ۱. جانور یا میوه که پوست آن را کنده باشند.۲. [مجاز] سخن صریح؛ آشکار؛ بیپرده: ◻︎ چرا چون گل زنی در پوست خنده / سخن باید چو شکّر پوستکنده (نظامی۲: ۱۴۰).
-
جستوجو در متن
-
منقور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] manqur ۱. کندهشده.۲. کندهکاریشده.
-
کند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [منسوخ] kond = کُنده
-
کندیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kandide کنده.
-
منبت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monabbat دارای نقش برجسته و کندهکاریشده روی چوب؛ کندهکاریشده.
-
مقشر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqaššar ۱. پوستکردهشده؛ پوستکنده.۲. دانهای که پوست آن را کنده باشند.
-
منتزع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] montaza' جداشده؛ ازجاکندهشده.
-
انقلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enqelā' برکنده شدن؛ از بیخوبن کنده شدن.