کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کندفهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کندفهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] kondfahm آنکه مطلبی را دیر درمییابد؛ کمهوش؛ کودن.
-
جستوجو در متن
-
بطیالانتقال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [مجاز] bati'ol'enteqāl کندفهم؛ کندذهن؛ کودن.
-
کوردل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kurdel ۱. کورباطن.۲. کندفهم.
-
بلادت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بلادة] [قدیمی] balādat ۱. کندفهم بودن؛ کندذهن بودن.۲. کندذهنی؛ کودنی.
-
پخمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) paxme کودن؛ کمعقل؛ کندفهم؛ کمهوش.
-
کورباطن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] kurbāten ۱. تیرهدل؛ آنکه هر چیزی را تیره میبیند؛ کوردل.۲. کندفهم.
-
فرزان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farzān حکیم؛ دانا؛ عاقل؛ خردمند: ◻︎ هرکجا تیزفهم و فرزانیست / بندۀ کندفهم و نادانیست (سنائی۲: ۶۸۹).
-
بی هوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ باهوش] ‹بیهوش› bihuš ۱. کندذهن؛ کندفهم.۲. (پزشکی) کسی که در اثر داروی بیهوشی یا علت دیگر هوش و حواسش از کار افتاده باشد و احساس درد نکند.
-
کودن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: کوادن] ko[w]dan ۱. کندفهم؛ کمعقل؛ احمق.۲. [قدیمی، مجاز] تنبل.۳. [قدیمی] یابو.۴. [قدیمی] اسب کندرو.۵. [قدیمی] فیل.