کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kane ۱. (زیستشناسی) جانوری از خانوادۀ بندپایان با زندگی انگلی که بهوسیلۀ خرطوم خود خون حیوانات را میمکد.۲. (اسم، صفت) [مجاز] کسی که در امری سماجت بسیار کند؛ بدپیله؛ سمج: عجب آدم کنهای هستی!.
-
کنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] konh ۱. اصل؛ گوهر؛ حقیقت.۲. [قدیمی] پایان؛ نهایت چیزی.
-
کنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کنَّة] [قدیمی] konne سایهبان بالای در؛ سقف یا پوشش بالای در خانه.
-
کنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] konne فتیلۀ چراغ: ◻︎ کنه را در چراغ کرد سبک / پس در او کرد اندکی روغن (رودکی۱: ۹۱).
-
جستوجو در متن
-
تارو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) tāru = کَنه
-
اکتناه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ektenāh به کُنهِ چیزی رسیدن؛ به ماهیت چیزی پی بردن.
-
غور رسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [مجاز] qo[w]rre(a)si رسیدن به غور امری؛ به کنه و حقیقت کاری یا چیزی رسیدگی کردن.
-
شبگز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] šabgaz جانوری که شب انسان را بگزد؛ ساس؛ کنه.
-
خبرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خَبرة] [قدیمی] xe(o)brat ۱. آگاهی داشتن به حقیقت و کنه چیزی یا امری؛ دانایی؛ آگاهی.۲. آزمودن.
-
قراد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قِردان] (زیستشناسی) [قدیمی] qorād حشرۀ ریزی که به بدن انسان و بعضی حیوانات دیگر میچسبد و خون آنها را میمکد؛ کنه.
-
غریب گز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qaribgaz ۱. [عامیانه] نوعی کنه که غریبهها را میگزد ولی بومیان نسبت به آن ایمنی یافتهاند.۲. (صفت فاعلی) [مجاز] ویژگی آنکه غریبان را آزار و اذیت میکند.
-
غرر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qarar ۱. (فقه، حقوق) خریدوفروش چیزی که خریدار و فروشنده به کنه آن پی نبرند یا بدون تعهد باشد، مانند خریدوفروش ماهی در آب و پرنده در هوا.۲. [قدیمی] هلاکت.۳. [قدیمی] فریب خوردن.
-
سبحان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sobhān ۱. به پاکی یاد کردن خداوند را؛ سبحانالله گفتن.۲. (اسم، صفت) از نامهای خداوند: ◻︎ توان در بلاغت به سحبان رسید / نه در کنه بیچون سبحان رسید (سعدی۱: ۳۵).۳. [قدیمی] دور و پاکیزه ساختن؛ تنزیه کردن.
-
غور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qo[w]r ۱. فروشدن؛ فرورفتن.۲. [مجاز] در امری بهدقت نگریستن و تفکر کردن.۳. (اسم) [قدیمی] زمین پست و سراشیب؛ نشیب.۴. (اسم) [قدیمی] قعر؛ گودی؛ ته چیزی: غورِ چاه.۵. (اسم) [قدیمی] کنه چیزی.〈 غور کردن: (مصدر لازم) [مجاز] در کاری...