کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنار جو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم کنار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hamkenār دو تن که در کنار هم یا در آغوش هم باشند.
-
جستوجو در متن
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جویدن) jo[w] =جویدن
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جوی› ju ۱. گذرگاه نسبتاً باریک آب.۲. رودخانه؛ نهر؛ رود.
-
جودرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jo[w]dero[w] ۱. فصل درو کردن جو.۲. دروکنندۀ جو.۳. [مجاز] تهیدست.
-
پخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] paxal کاه جو یا گندم که هنوز کوبیده و خرد نشده باشد؛ ساقههای خشکشدۀ جو یا گندم؛ کاه درشت.
-
کینه جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کینهجوی› kineju انتقامجو.
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جوّ] jav[v] ۱. هوایی که گرداگرد زمین را فراگرفته است؛ اتمسفر.۲. [مجاز] اوضاع و احوال حاکم بر یک محیط؛ حالوهوا.
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جُستن) ‹جوی› ju ۱. =جُستن۲. جوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جنگجو، دلجو، صلحجو، نامجو.۳. جوییدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جستجو، پرسوجو.
-
سوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] suk خار خوشۀ گندم؛ سیخهای نازک و دراز که در خوشه جو یا گندم میروید؛ داسه: ◻︎ اندام دشمنان تو از تیر ناوکی / مانند سوک خوشهٴ جو باد آژده (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۹).
-
سبوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) sa(o)bus پوست گندم یا جو؛ پوست آرد نشدۀ دانۀ گندم یا جو که از الک کردن آرد به دست میآید.
-
بسدک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] basadk دستۀ گندم یا جو دروشده؛ بسک.
-
بهانه جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bahāneju کسی که دنبال بهانه میگردد.
-
بیادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بیدَر] [قدیمی] bayāder خرمنهای جو یا گندم.
-
گران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gorān دستۀ جو یا گندم دروکرده.