کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کمند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خمند› kamand ۱. طنابی بلند با سری حلقهمانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان.۲. [مجاز] آنچه بهوسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند؛ دام: پسرک سرانجام در در کمند او افتاد.۳. زلف؛ گیسو.〈 کمند انداختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به کار بردن کمند برا...
-
واژههای مشابه
-
کمند انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kamand[']andāz کسی که کمند به کار ببرد؛ اندازندۀ کمند؛ کمندافکن.
-
مشکین کمند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی، مجاز] mo(e)škinkamand گیسوی معشوق که سیاه و خوشبو مانند مشک باشد.
-
جستوجو در متن
-
شولان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šo[w]lān کمند.
-
طناب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طِناب] tanāb رسن؛ ریسمان؛ رشتۀ کلفت.〈 طناب انداختن: (مصدر متعدی)۱. کمند انداختن؛ با کمند کسی را گرفتار ساختن.۲. ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن.
-
جلویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جلبیز، جلیز› [قدیمی] jalviz ۱. رشته.۲. کمند.۳. مفسد.۴. غماز.۵. برگزیده.
-
انگاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'angāž ادات؛ آلت؛ افزار: ◻︎ او کمند انداخت و ما را برکشید / ما به دست صانع، انگاز آمدیم (مولوی۲: ۶۱۶).
-
جوجگک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ جوجه] ‹جوژگک› [قدیمی] jujagak جوجۀ کوچک: ◻︎ ای جوجگک به سال و به بالا بلند، زه / ای باد و زلف بافتهٴ چون دو کمند، زه (طاهربن فضل: شاعران بیدیوان: ۱۷۰).
-
پرخاش ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] parxāšsāz آمادۀ جنگ؛ پرخاشجو: ◻︎ به صید هزبران پرخاشساز / کمند اژدهای دهن کرده باز (سعدی۱: ۱۳۸).
-
پردل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ کمدل] [مجاز] pordel شجاع؛ دلیر؛ دلاور؛ باجرئت؛ نترس: ◻︎ فروهشته بر سر دو مشکین کمند / که کردی بدان پردلان را به بند (فردوسی۲: ۲۵۶۴).
-
شست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šast ۱. قلاب ماهیگیری: ◻︎ بر ماه به شست زلفکان راه گرفت / گیرند به شست ماهی او ماه گرفت (عنصری: ۳۱۰).۲. دام؛ کمند.
-
توسنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) to[w]sani سرکشی؛ نافرمانی: ◻︎ توسنی کردم، ندانستم همی / کز کشیدن تنگتر گردد کمند (رابعه بنت کعب: شاعران بیدیوان: ۷۴).
-
کاردیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kārdide ١. کارآزموده؛ باتجربه.٢. کارزاردیده؛ جنگدیده: ◻︎ به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی: ۱۶۱).