کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمان صفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کمان چوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamānču(o)le جعبهای که کمان را در آن میگذاشتند؛ قربان؛ کماندان.
-
کمان دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamāndān ظرفی که کمان را در آن بگذارند؛ قربان؛ نیملنگ؛ کمانچوله.
-
کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کمانگرهه، کمانقروهه، کمانمهره› [قدیمی] kamāngoruhe کمانی که با آن مهره و گلولۀ گلی یا سنگی پرتاب میکردند: ◻︎ کمانگروههٴ زرین شده محاقی ماه / ستاره یکسره به نما غالوکهای سیماندود (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۵).
-
کمان گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kamānguše گوشۀ کمان.
-
کمان مهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamānmohre = کمانگروهه
-
گلوله کمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] golulekamān کمانی که با آن گلولۀ گلی میانداختند؛ کمانگروهه.
-
چاچی کمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čāčikamān = کمان 〈 کمان چاچی
-
رنگین کمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ranginkamān کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد میشود؛ قوسوقزح؛ کمان رستم؛ کمان بهمن؛ کمان سام؛ آزفنداک؛ آژفنداک؛ آفنداک؛ کرکم؛ کلکم؛ نوس؛ نوسه؛ نوشه؛ سویسه؛ سرویسه؛ تربسه؛ تربیسه؛ ترسه؛ سدکیس؛ شدکیس؛ سرکیس؛ اغلی...
-
جستوجو در متن
-
چرخ انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] čarx[']andāz کمانگیر؛ کماندار؛ تیرانداز.
-
قواس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qavvās ۱. کمانساز؛ کمانفروش.۲. کماندار؛ کمانگیر.
-
ابروکمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'abrukamān آنکه ابرویی به شکل کمان دارد.
-
شست گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹شستگر› [قدیمی] šastgir کماندار؛ تیرانداز.
-
رودگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] rudgar کسی که تارهای ساز و زه کمان درست میکند؛ زهتاب.
-
کمانور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamānvar = کماندار: ◻︎ کمانور را کمان در چنگ مانده / دو پای آزرده، دست از جنگ مانده (فخرالدیناسعد: ۷۸).