کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمان،مُشته و کمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خرکمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xarkamān ۱. کمان بزرگ.۲. تلهای شبیه کمان که در مسیر جانوران و زیر خاک قرار میدادند.
-
درونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] da(o)rune ۱. کمان؛ قوس.۲. =رنگینکمان۳. کمان حلاجی.۴. آنچه به شکل کمان باشد؛ خمیده؛ کمانی: ◻︎ بنفشهزار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی: ۴۴).
-
کمانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kamāne ۱. کمانمانند؛ مانند کمان؛ آنچه شبیه کمان باشد.۲. (موسیقی) آرشه.۳. پرما.۴. چوب باریکی که دوالی به آن ببندند و با آن پرما را بگردانند.
-
تنبوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tambuk نوعی کمان کمقوّت و نرم.
-
توز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹توزه، توژ› [قدیمی] tuz پوست سفت و نازک درخت ارژن که به کمان و زین اسب میپیچیدهاند: ◻︎ در کمان سپید توز نهاد / بر سیاهاژدها کمین بگشاد (نظامی۴: ۵۷۴).
-
ترنگانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] tarangānidan به صدا درآوردن زهِ کمان و مانند آن.
-
رودگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] rudgar کسی که تارهای ساز و زه کمان درست میکند؛ زهتاب.
-
آدینده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ādyande = رنگینکمان: ◻︎ عَلَم ابر و تندر بُوَد کوس او / کمان آدینده شود ژاله تیر (رودکی: ۵۲۳).
-
قلاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qollāj ۱. کشش کمان بهزور؛ بهزور کشیدن زه کمان.۲. امتداد و مقدار درازی هر دو دست.۳. پک سخت و ممتد که به چپق بزنند و دود را حلقهوار از دهان بیرون دهند.
-
گردمشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم)[قدیمی] gerdmošt ۱. پنجۀ دست که آن را جمع و گره کنند و به کسی بزنند.۲. قبضۀ کمان و گرفتن آن.
-
زیرچاق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. ترکی] [قدیمی] zirčāq ۱. کمان کمزور.۲. کسی که هرچه فرمان دهند اطاعت کند؛ فرمانبر؛ مطیع و افتاده.
-
قاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qāb ۱. مقدار؛ اندازه.۲. نیمهای از کمان مابین قبضه و گوشۀ آن.〈 قاب قوسین: [قدیمی]۱. مقدار دو کمان.۲. [مجاز] قرب الهی؛ نزدیکی به خداوند: ◻︎ به قاب قوسین آن را بَرَد خدای که او / سبک شمارد در چشم خویش وحشت غار (ابوحنیفه: شاعرا...
-
کباده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ورزش) kabbāde از ادوات ورزش باستانی شبیه کمان که از آهن ساخته میشود و دارای زنجیر و پولکهای فلزی است و آن را بر سر دست حرکت میدهند.
-
زاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zāq ۱. (زیستشناسی) پرندهای حلالگوشت از خانوادۀ کلاغ با پرهای سیاه که در تابستان به جاهای سردسیر میرود.۲. (صفت) به رنگ کبود؛ به رنگ ازرق: ◻︎ یکی باغبان اندرآن باغ بوده / دل سختش و دیدهٴ زاغ بوده (اسدی: لغتنامه: زاغ).۳. (موسیقی) [قدیمی] از ...
-
علاقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: علاقَة] [قدیمی] 'elāqe ۱. رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند.۲. بند کمان، تازیانه، و شمشیر.۳. میوهای که بر درخت آویزان باشد.