کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمالالدین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] kamāl ۱. بالاترین مرتبۀ چیزی؛ نهایت: با کمال خرسندی.۲. (اسم مصدر) برتر بودن در داشتن صفات نیک؛ کامل بودن؛ آراستگی صفات.۳. درایت؛ دانایی؛ خردمندی.۴. (اسم) (فلسفه) صورت نهایی و طبیعی هرچیز.۵. (اسم مصدر) (تصوف) رسیدن به مرحلۀ محو و فنا.&lan...
-
صاحب کمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] sāhebkamāl دارای فضل و کمال؛ دارای علم و ادب: ◻︎ صاحب کمال را چه غم از نقص مالوجاه / چون ماهپیکری که بر او سرخ و زرد نیست (سعدی۲: ۶۸۸).
-
یوم الدین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: یَومالدّین] [قدیمی] yo[w]moddin یوم دین؛ روز جزا؛ روز قیامت.
-
جستوجو در متن
-
ازارپا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹ازارپای› [قدیمی] 'ezārpā شلوار؛ تنبان: ◻︎ چون کبک آنکه موزه ندارد هرآینه / در پای میکشد چو کبوتر ازارپای (کمالالدین اسماعیل:۱۲۲).
-
اخریان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'axriyān = آخریان: ◻︎ چون میدهی مرا تو عطاهای بهگزین / جز بهگزین چه آرمت از اخریان شکر (کمالالدین اسماعیل: ۸۷).
-
شتا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [هندی] [قدیمی] šetā گرسنه؛ کسی که ناشتا یا ناهار نخورده باشد: ◻︎ لقمهٴ نان خویشتن نخورد / گر دو هفته همی شتا باشد (کمالالدین اسماعیل: ۴۴۹).
-
تاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹طاغ› (زیستشناسی) tāq = تاخ: ◻︎ دارم اسبی کش استخوان در پوست / هست چون در جوال هیزم تاغ (کمالالدین اسماعیل: ۴۶۷).
-
بلغندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹بلقندر› [قدیمی] balqandar ۱. بیقید؛ بیبندوبار.۲. تنپرور.۳. بیدین: ◻︎ به زر و مال مردمان اندر / هست بر اعتقاد بلغندر (کمالالدین اسماعیل: لغتنامه: بلغندر).
-
کنانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ نو] [قدیمی] kanāne کهنه: ◻︎ به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن / کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد (کمالالدین اسماعیل: لغتنامه: کنانه).
-
غلاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کلاله، گلاله› [قدیمی] qolāle زلف؛ دستۀ موی؛ کاکل: ◻︎ جهان شد از نفحات نسیم مشکافشان / چنانکه از دم مجمر غلالهٴ جانان (کمالالدین اسماعیل: ۷۷).
-
پخچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پخج، پخت، پخ› paxč پخششده؛ پهن؛ کوفته؛ لهشده: ◻︎ ز زیر گرز تو دانی که چون جهد دشمن / به چهره زرد و به تن پخچ گشته چون دینار (کمالالدین اسماعیل: ۳۹).
-
تاواتا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاواتاو› [قدیمی] tāvātā ۱. قدرت؛ توانایی: ◻︎ هرکه او را هست معنی کمترک / بیش بینم لاف تاواتای او (کمالالدین اسماعیل: رشیدی: تاوتا).۲. تابوطاقت.
-
سرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] sarde ۱. سرحلقۀ میخوارگان؛ ساقی: ◻︎ سردۀ بزم شراب است امروز / آنکه دی بود امام اصحاب (کمالالدین اسماعیل: ۳۳۰).۲. (اسم) قدح شراب.
-
اندروا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: andarvāy] ‹اندروای، اندرواه، اندرواژ، اندربای، دروا› [قدیمی] 'andarvā ۱. سرنگون؛ آویخته؛ معلق: ◻︎ ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست / یک سرِ موی تو را هر دو جهان نیمبهاست (کمالالدین اسماعیل: ۲۸۰).۲. سرگشته؛ سرگردان؛ حیران.