کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلی کلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
علی العموم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] 'alal'omum عموماً؛ بهطور عموم؛ بهطور کلی.
-
همگی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) hamegi ۱. همه.۲. بهتمامی؛ جملگی؛ کلی.۳. تمامِ یک چیز؛ کل.
-
عمده فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی، مقابلِ خردهفروش] 'omdeforuš کسی که کالایی را به مقدار کلی و زیاد میفروشد.
-
اونیورسال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [انگلیسی: universal] 'universāl ۱. کلی؛ جامع.۲. عمومی؛ همگانی.۳. جهانگیر.
-
تجارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تجارة] tejārat ۱. دادوستد کردن.۲. خریدوفروش کلی هر نوع کالا؛ سوداگری؛ بازرگانی.
-
تحت اللفظی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تحتاللفظ) [عربی. فارسی] tahtollafzi ترجمۀ لفظبهلفظ و کلمهبهکلمه بدون درنظرگرفتن معنای کلی.
-
همگین
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹همگن، همگان› [قدیمی] hamgin همه: ◻︎ دادند به او سعادت کلی / از برج شرف ستارگان همگین (امیرمعزی: ۵۱۹).
-
کلیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کلیّات، جمعِ کلیة] kolliy[y]āt ۱. امور کلی؛ چیزهای کلی.۲. مجموعۀ آثار نظم و گاه نثر یک شاعر یا نویسنده: کلیات سعدی.〈 کلیات خمس: (منطق) کلیهایی که در تعریف اشیا ذکر میشوند و عبارتند از: جنس مانند حیوانیت، نوع مانند انسانیت، فصل مان...
-
خشت خشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] xeštxešt = خشخش: ◻︎ خشتخشت موش در گوشش رسید / خفت مردی، شهوتش کلی رمید (مولوی: ۸۹۶).
-
استقرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استقراء] 'esteqrā ۱. تفحص، جستجو، تحقیق، و کنجکاوی.۲. (منطق) جزئیات را بررسی کردن و یک حکم کلی استخراج کردن؛ از جزء به کل رسیدن.
-
عمده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: عمدَة] 'omde ۱. تعداد زیاد و کلی از چیزی؛ بیشتر.۲. اصلی؛ مهم: قسمت عمدۀ بحث.۳. (اسم) [قدیمی] آنچه به آن تکیه میکنند؛ تکیهگاه.
-
دربست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) darbast ۱. دربسته.۲. [مجاز] چیزی که تمام آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد: اتوبوس دربست.۳. (قید) [مجاز] یکجا و به طور کلی: خانه را دربست کرایه کرده بود.
-
قدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَقدار] qadr ۱. اندازه گرفتن؛ اندازه کردن چیزی.۲. ارزش؛ اعتبار.۳. اندازه.۴. شب قدر.۵. حرمت؛ وقار.۶. نودوهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه؛ انّا ٲنزلنا؛ اهل الکتاب.〈 قدر مشترک: (منطق) مفهومی کلی که در افراد خود مشترک...
-
یکسره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [مجاز] yeksare ۱. بلیتی که برای یک مسیر رفت یا برگشت باشد؛ یکطرفه.۲. (قید) کاملاً؛ بهطور کلی: ◻︎ یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر / یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری (منوچهری: ۱۱۴).۳. (قید) همه؛ همگی؛ سراسر: آن طرف خیابان را یکسره گلکاری کرده ...
-
استثنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استثناء] 'estesnā ۱. جدا کردن کسی از حکم عمومی: استثنای بازنشستگان از حق بیمه مورد مخالفت قرار گرفت.۲. (ادبی) در دستور زبان، خارج کردن چیزی یا کسی از یک حکم عمومی؛ بیرون کردن چیزی از حکم ماقبل با گفتن کلماتی مانندِ الا، جز، و مگ...