کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] kalim = کلیماللـه
-
واژههای مشابه
-
کلیم اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] kalimollāh ۱. کسی که خداوند با او سخن گفته است.۲. لقب حضرت موسی.
-
جستوجو در متن
-
طه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] tāhā بیستمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۳۵ آیه؛ حکیم؛ کلیم.〈 آل طه: [مجاز] آل رسول.
-
تماغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tomāqe ۱. کلاه.۲. کاکل باز یا شاهین: ◻︎ کبوتر کاو به زنهارش درآید / تماغه از سر شاهین رباید (کلیم: لغتنامه: تماغه).
-
تخله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] taxle ۱. نعلین.۲. عصا: ◻︎ اندر فضایل تو عدم گویی / چون تخلهٴ کلیم پیمبر شد (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۳).۳. ریزه، خرده، و تراشۀ چیزی.
-
شکراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شکرآب› šekar[']āb ۱. آبشکر؛ آبی که شکر در آن حل کرده باشند.۲. [مجاز] اختلاف و رنجش اندک میان دو دوست: ◻︎ غیر از لب کم حرف تو ساقی نشنیدم / جایی که میان می و ساقی شکراب است (کلیم همدانی: لغتنامه: شکرآب).
-
هارون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عبری؟] [قدیمی] hārun ۱. قاصد؛ پیک.۲. دربان؛ پاسبان؛ نقیب: ◻︎ چون دست کلیم پای گلگونْش / هارونِ وزیر گشته هارونْش (خاقانی۱: ۴۳)، ◻︎ سام نریمان چاکرش، رستم نقیب لشکرش / هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمده (خاقانی: ۳۹۱).
-
شد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربِی: شدّ] [قدیمی] šad[d] ۱. محکم کردن؛ استوار ساختن.۲. قوی کردن.۳. (ادبی) تشدید دادن به حرفی در کلمه.۴. (موسیقی) پست و بلند کردن نغمه؛ کشش دادن صوت هنگام آوازخوانی: ◻︎ گلبانگ نغمهسازان شدّی بلند دارد / از فرش رفته تا عرش این صیت کامران...