کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kali کَل بودن؛ کچلی.
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [قدیمی] koli جذام؛ خوره.
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کل۲) [قدیمی] koli روستایی؛ دهنشین.
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] koli دف؛ دایره.
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کلّ) [عربی. فارسی] kolli ۱. هرچیز دارای عمومیت؛ عمومی.۲. تام؛ تمام؛ کامل.۳. [مقابلِ جزئی] خیلی؛ بسیار؛ زیاد.۴. (قید) [قدیمی] تماماً.
-
جستوجو در متن
-
علی العموم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] 'alal'omum عموماً؛ بهطور عموم؛ بهطور کلی.
-
عمده فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی، مقابلِ خردهفروش] 'omdeforuš کسی که کالایی را به مقدار کلی و زیاد میفروشد.
-
همگی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) hamegi ۱. همه.۲. بهتمامی؛ جملگی؛ کلی.۳. تمامِ یک چیز؛ کل.
-
کلیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کلیّات، جمعِ کلیة] kolliy[y]āt ۱. امور کلی؛ چیزهای کلی.۲. مجموعۀ آثار نظم و گاه نثر یک شاعر یا نویسنده: کلیات سعدی.〈 کلیات خمس: (منطق) کلیهایی که در تعریف اشیا ذکر میشوند و عبارتند از: جنس مانند حیوانیت، نوع مانند انسانیت، فصل مان...
-
اونیورسال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [انگلیسی: universal] 'universāl ۱. کلی؛ جامع.۲. عمومی؛ همگانی.۳. جهانگیر.
-
تجارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تجارة] tejārat ۱. دادوستد کردن.۲. خریدوفروش کلی هر نوع کالا؛ سوداگری؛ بازرگانی.
-
تحت اللفظی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تحتاللفظ) [عربی. فارسی] tahtollafzi ترجمۀ لفظبهلفظ و کلمهبهکلمه بدون درنظرگرفتن معنای کلی.
-
همگین
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹همگن، همگان› [قدیمی] hamgin همه: ◻︎ دادند به او سعادت کلی / از برج شرف ستارگان همگین (امیرمعزی: ۵۱۹).
-
استقرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استقراء] 'esteqrā ۱. تفحص، جستجو، تحقیق، و کنجکاوی.۲. (منطق) جزئیات را بررسی کردن و یک حکم کلی استخراج کردن؛ از جزء به کل رسیدن.